گنجشک و آتش

گنجشک و آتش
داستان کوتاه
گنجشکی با عجله و تمام توان به آتش نزدیک می شد و برمی گشت!

پرسیدند : چه می کنی ؟

پاسخ داد : در این نزدیکی چشمه آبی هست و من مرتب نوک خود را پر از آب می کنم و...

آن را روی آتش می ریزم !

گفتند : حجم آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری بسیار زیاد است ! و این آب فایده ای ندارد!

گفت : شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما آن هنگام که خداوند می پرسد : زمانی که دوستت در آتش می سوخت تو چه کردی؟

پاسخ میدم : هر آنچه از من بر می آمد!
دیدگاه ها (۶)

هیچ چیز را نمی بینم ولی تورا حتی با چشمان بسته ام می بینمت و...

فرق نمی کند اول نامه سلام باشد یا خداحافظیوقتی هیچ کدام برای...

به مهتاب گفتم ای مهتاب سر راهت به کوی او سلام من رسان و گو ت...

بگذار در لحظاتی که عاشق هستماز تنهایی سخن نگویمبگذار تا زمان...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط