دلنوشته
#دلنوشته
آغاز این بازیست ،فردای خواستن،
دور شد ،مثل سرابی که خیالی بیش نبود،
مثل یک آرزو در زمستان ،که انتظار قدم زدن روی برف را میکشی،
فقط از خاطرات یک جمله میماند!
تمام هرچه بود و گذشت بازی بود،
زندگی بازیچه ای بود و بس،
نفس های دروغ دوست داشتن،
اشکهای بی معنی،
و یک عمر خاطره،
من ماندم یک مشت رهگذر،یک عمر رهگذر،
کجا باید عشق را جست،
زندگی همین است،
به خود میگفتم:
شاید در میان این رهگذران بی روح،
چشمی را دیدم گیرا که با من سخن بگوید،
همهء این شایدها ،و افسوس ها
تمام حقیقت تلخ امروز من،
شاید من نیز رهگذرم برای دیگران،
کاش مصائب دنیا تاوان داشت،
دیگر همه چیز از من دور شد،
نه دیگر خود را میابم،
نه دیگر راه را ،شاید نه دیگر عشق را،
من و عشق هر دو سرابیم در کویری بی پایان
به وسعت تمام عالم من،
دنیای من سراسر کویر است و من به دنبال آب در این کویر خشک میگردم
و به خود میگیم شاید فردا سیراب شوم،و حقیقت جور دیگری آغاز شود؟!
#امیر_حسینی
آغاز این بازیست ،فردای خواستن،
دور شد ،مثل سرابی که خیالی بیش نبود،
مثل یک آرزو در زمستان ،که انتظار قدم زدن روی برف را میکشی،
فقط از خاطرات یک جمله میماند!
تمام هرچه بود و گذشت بازی بود،
زندگی بازیچه ای بود و بس،
نفس های دروغ دوست داشتن،
اشکهای بی معنی،
و یک عمر خاطره،
من ماندم یک مشت رهگذر،یک عمر رهگذر،
کجا باید عشق را جست،
زندگی همین است،
به خود میگفتم:
شاید در میان این رهگذران بی روح،
چشمی را دیدم گیرا که با من سخن بگوید،
همهء این شایدها ،و افسوس ها
تمام حقیقت تلخ امروز من،
شاید من نیز رهگذرم برای دیگران،
کاش مصائب دنیا تاوان داشت،
دیگر همه چیز از من دور شد،
نه دیگر خود را میابم،
نه دیگر راه را ،شاید نه دیگر عشق را،
من و عشق هر دو سرابیم در کویری بی پایان
به وسعت تمام عالم من،
دنیای من سراسر کویر است و من به دنبال آب در این کویر خشک میگردم
و به خود میگیم شاید فردا سیراب شوم،و حقیقت جور دیگری آغاز شود؟!
#امیر_حسینی
۶۰۷
۲۱ خرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.