فرشته دورگه پارت41
#فرشته_دورگه #پارت41
(ناموسانظربدین)
حامد:هووووف خدا کمرم درد گرفت آیسان بمیری الهی
من:واااا به منچه میخواستی کار نکنی چرا مرگمو آرزو میکنی خنک هان؟
هنگی:چون نمیتونه به خاله شهربانو.چیزی بگع واسه همون راستی آیسی تو جشنم برام میخونی
من:ببینم چی میشه اگه شد اوهوم مگه خسیس صدامم معلومه میخونم
هنگی:حامد فردا آیسان مال منه میخوام ببرمش خرید گفته باشم بهت
حامد:اینکه کلا هفته درمیون میاد شرکت سر میزنه این یه روزم روش مال تو
من:واااا نه اصلا تصمیم گرفتم خوب کار کنم اگه رفتم دوبی اونجا شور کردم نگین شوهرش حیف شد بگین آیسان حیف شد بله
شققققققققققق
هنگی:لال بمیر باوا فردا میایی حرفم نباشه
من:آخ وحشی اورانگوتان چرا میزنی حالا
هنگی:مظلوم گیر اوردم اخ اخ اخ خاله شهربانو غلط کردم گوشم گوشم
مامانی:ورپریده هنوز شوهر نکردی داری قلدر بازی درمیاری واسه بچه من هان.
من:😍 😛 خوردی هنگی هسته اشو بتوف قربون مامان شهربانو برم من
حامد تو چیزی گفتی
حامد:نه چرا حرف میزاری تو دهنم.
من:نه بگو جان آیسان مامانی اینجاست چی گفتی بهم.
مامانی:چی گفتی به دخترم
حامد:به جان خود دروغ گوش من چیزی بهش.نگفتم
من:باشه تونگفتی خیل خااااابببب
بعد از اتمام تمیز کاری و رفتن هنگی و حامد یع چایی گذاشتم رفتم پیش مامانی نشستم
مامانی:خسته نباشی گل لکم
من:مرسی مامانی اوخ کمرم درد میکنه
مامانی:بیا سرتو بزار روپام بخواب
من:مامانی مهربون شدی خبریع خاستگار دارم خبر ندارم
مامانی:چیششش خوبیم بهت نیومده اخه کدوم بدبختی اینقدر بدبخته که بیاد تویی بدبختو بگیره که از اینی کع هست بدبخت تر نشه
نفهمیدین اشکال نداره منم نفهمیدم
من:خیل خوب منصرف شدم
مامانی:آره خاستگار داری
من:بیا من میگم الکی مهربون نمیشی دیدی دیدی راست گفتم بگو نه نیان
مامان:میترشی بدبخت تا آخر عمرم باید تحملت کنم عروس شو دیگه نگا هنگامه عروس شد دوروز دیگه حامد داماد میشع تو میمونی وحوضت
من:واااا دلت پره ها
مامانی:اوهوم
من:قشنگ معلومه من برم چای بریزم
رفتم اشپزخونه چایی ریختم و اومدم بیرون چای گذاشتم داشتم بامامان برنامه کودک میدیدم که گوشی خونه زنگ خورد
مامان:پاشو برو جواب بده
من:مننن
مامان:پ ن پ همسایه برو دیگه
من:خیل خوب بابا
من:بله
*سلام آیسان جان خوبی منم عمه کیانا
من:وای سلام عمه جونم خوبی ممونم منم خوبم
عمه کیانا:مرسی عزیزم میگم آیسان میشه شماره تلفن همراه مامان زهرا رو بدی
من:براچی
عمه؛مثل اینکه دانیال عکس دوستت زهرا رو دیده رو تلفنت ازش خوشش اومده اگه بشه بریم برای امر خیر
من:نههههههههه زهرایی ما
عمه:آره
من:والا چی بگم بزارین بامامان حرف بزنین اون شماره خاله محیا رو داره
عمه:باشه عزیزم مرسی
من:خواهش
(ناموسانظربدین)
حامد:هووووف خدا کمرم درد گرفت آیسان بمیری الهی
من:واااا به منچه میخواستی کار نکنی چرا مرگمو آرزو میکنی خنک هان؟
هنگی:چون نمیتونه به خاله شهربانو.چیزی بگع واسه همون راستی آیسی تو جشنم برام میخونی
من:ببینم چی میشه اگه شد اوهوم مگه خسیس صدامم معلومه میخونم
هنگی:حامد فردا آیسان مال منه میخوام ببرمش خرید گفته باشم بهت
حامد:اینکه کلا هفته درمیون میاد شرکت سر میزنه این یه روزم روش مال تو
من:واااا نه اصلا تصمیم گرفتم خوب کار کنم اگه رفتم دوبی اونجا شور کردم نگین شوهرش حیف شد بگین آیسان حیف شد بله
شققققققققققق
هنگی:لال بمیر باوا فردا میایی حرفم نباشه
من:آخ وحشی اورانگوتان چرا میزنی حالا
هنگی:مظلوم گیر اوردم اخ اخ اخ خاله شهربانو غلط کردم گوشم گوشم
مامانی:ورپریده هنوز شوهر نکردی داری قلدر بازی درمیاری واسه بچه من هان.
من:😍 😛 خوردی هنگی هسته اشو بتوف قربون مامان شهربانو برم من
حامد تو چیزی گفتی
حامد:نه چرا حرف میزاری تو دهنم.
من:نه بگو جان آیسان مامانی اینجاست چی گفتی بهم.
مامانی:چی گفتی به دخترم
حامد:به جان خود دروغ گوش من چیزی بهش.نگفتم
من:باشه تونگفتی خیل خااااابببب
بعد از اتمام تمیز کاری و رفتن هنگی و حامد یع چایی گذاشتم رفتم پیش مامانی نشستم
مامانی:خسته نباشی گل لکم
من:مرسی مامانی اوخ کمرم درد میکنه
مامانی:بیا سرتو بزار روپام بخواب
من:مامانی مهربون شدی خبریع خاستگار دارم خبر ندارم
مامانی:چیششش خوبیم بهت نیومده اخه کدوم بدبختی اینقدر بدبخته که بیاد تویی بدبختو بگیره که از اینی کع هست بدبخت تر نشه
نفهمیدین اشکال نداره منم نفهمیدم
من:خیل خوب منصرف شدم
مامانی:آره خاستگار داری
من:بیا من میگم الکی مهربون نمیشی دیدی دیدی راست گفتم بگو نه نیان
مامان:میترشی بدبخت تا آخر عمرم باید تحملت کنم عروس شو دیگه نگا هنگامه عروس شد دوروز دیگه حامد داماد میشع تو میمونی وحوضت
من:واااا دلت پره ها
مامانی:اوهوم
من:قشنگ معلومه من برم چای بریزم
رفتم اشپزخونه چایی ریختم و اومدم بیرون چای گذاشتم داشتم بامامان برنامه کودک میدیدم که گوشی خونه زنگ خورد
مامان:پاشو برو جواب بده
من:مننن
مامان:پ ن پ همسایه برو دیگه
من:خیل خوب بابا
من:بله
*سلام آیسان جان خوبی منم عمه کیانا
من:وای سلام عمه جونم خوبی ممونم منم خوبم
عمه کیانا:مرسی عزیزم میگم آیسان میشه شماره تلفن همراه مامان زهرا رو بدی
من:براچی
عمه؛مثل اینکه دانیال عکس دوستت زهرا رو دیده رو تلفنت ازش خوشش اومده اگه بشه بریم برای امر خیر
من:نههههههههه زهرایی ما
عمه:آره
من:والا چی بگم بزارین بامامان حرف بزنین اون شماره خاله محیا رو داره
عمه:باشه عزیزم مرسی
من:خواهش
۱۲.۱k
۲۱ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.