🍂
🍂
پاییز فصل عجیبی ست!
وقت رستاخیز درختان، گاهی عطر باران میرسد؛ دیوانه ات میکند و گاهی تیره ابر های خاکستری اش، دلگیرتر...
میخواهم غروب شود و باران ببارد!
پاییز بدون خیس شدن معنی ندارد!
باید دل به صحرا زد، لابه لای خش خش برگ ها نفس کشید و بوی باران خورد!
میز چید و چای نوشید و خاطره گفت و خوابید...
باید او را در خواب دید!
آخر مگر میشود نیامده، به پایش سوخت!!!
مگر میشود ناگفته، حرف هایش را شنید و به عشقش دل دوخت؟؟؟
نمیشود...
اما.../ چرا... این حُسن پاییز است^_^
بی اختیار دل میدهی، میشکنی و زمستان را در پاییزِ سوزها میبازی!
این جدال رنگ هاست٪)
هنگامه ی مستانه ی فردا، سوغاتی نارنجی دارد...به رنگ زندگی...به رنگ سوختن..
و اما اینجاست که:
...لیمو شیرین هایش هم نقش بازی میکنند: زردِ تلخ، اما به کاممان خوش می آیند و این چه تضاد عجیبی ست!!
یا نارنگی های ترش مزه ی شیرینش که هم ملس اند و هم با مزه ی بی مزه!!!
پاییز که شد
دستانت را به من بده
در کوچه باغ های این شهر گوشه ای دنج برای دلمان خواهم یافت
آنجا که خنده از لبانت میشکفد و ترنم صدایت پژواک سمفونی نهفته ی ارکسترال نام میگیرد!)
من دختر پاییزم و از تبار مهر
بی مهرِ تو اینجا جایی در خزانم خالی ست.
تو باید بیایی، این بار دیر نکن
زودتر بیا
نمیخواهم باران بزند و بی چتر، بدون تو تا انتهای این باران خیس شوم:)
#باران
پاییز فصل عجیبی ست!
وقت رستاخیز درختان، گاهی عطر باران میرسد؛ دیوانه ات میکند و گاهی تیره ابر های خاکستری اش، دلگیرتر...
میخواهم غروب شود و باران ببارد!
پاییز بدون خیس شدن معنی ندارد!
باید دل به صحرا زد، لابه لای خش خش برگ ها نفس کشید و بوی باران خورد!
میز چید و چای نوشید و خاطره گفت و خوابید...
باید او را در خواب دید!
آخر مگر میشود نیامده، به پایش سوخت!!!
مگر میشود ناگفته، حرف هایش را شنید و به عشقش دل دوخت؟؟؟
نمیشود...
اما.../ چرا... این حُسن پاییز است^_^
بی اختیار دل میدهی، میشکنی و زمستان را در پاییزِ سوزها میبازی!
این جدال رنگ هاست٪)
هنگامه ی مستانه ی فردا، سوغاتی نارنجی دارد...به رنگ زندگی...به رنگ سوختن..
و اما اینجاست که:
...لیمو شیرین هایش هم نقش بازی میکنند: زردِ تلخ، اما به کاممان خوش می آیند و این چه تضاد عجیبی ست!!
یا نارنگی های ترش مزه ی شیرینش که هم ملس اند و هم با مزه ی بی مزه!!!
پاییز که شد
دستانت را به من بده
در کوچه باغ های این شهر گوشه ای دنج برای دلمان خواهم یافت
آنجا که خنده از لبانت میشکفد و ترنم صدایت پژواک سمفونی نهفته ی ارکسترال نام میگیرد!)
من دختر پاییزم و از تبار مهر
بی مهرِ تو اینجا جایی در خزانم خالی ست.
تو باید بیایی، این بار دیر نکن
زودتر بیا
نمیخواهم باران بزند و بی چتر، بدون تو تا انتهای این باران خیس شوم:)
#باران
۴.۹k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.