شخصی اولین بار یه کلم دید

شخصی اولین بار یه کلم دید،
اولین برگش رو کند ، زیرش یه برگ دیگری بود و زیر آن برگ یه برگ دیگه و باز هم یه برگ دیگه...
با خودش گفت : چه چیز مهمیه که اینجوری کادو پیچ شده؟!!!
اما وقتی به تهش رسید و برگها تمام شد ، متوجه شد که چیزی توی اون برگها پنهان نشده بلکه کلم مجموعه ی این برگهاست...
داستان زندگی هم مثل همین کلم هست ، ما روزهای زندگی را تند تند ورق میزنیم و فکر میکنیم چیزی اونور روزها پنهان شده!!
در حالیکه همین روزها آن چیزی است که باید دریابیم و درکش کنیم...
و چقدر دیر میفهمیم که بیشتر غصه هایی که خوردیم ، نه خوردنی بود نه پوشیدنی ، فقط دور ریختنی بود!
زندگی ، همین روزهاییست که منتظر گذشتنش هستیم...
دیدگاه ها (۹)

ﻣﺮﺩﯼ ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺗﻮﺯﯾﻊ ﮔﻮﺷﺖ ﮐﺎﺭ میکرد،ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﻪ تنهایی ﺑﺮﺍ...

#ماهکانهدنیای مجازی برا اونایی که کمبود داشتن ، خیلی عالی بو...

فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی...

هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند ...

#تلنگرانه شخصی گرسنه بود برایش کلم آوردند...اولین بار بود که...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط