جیمین از جاش بلند شد و به سمت در رفت و آروم بازش کرد
#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
𝒑𝒂𝒓𝒕 ¹⁶
جیمین از جاش بلند شد و به سمت در رفت و آروم بازش کرد.
جونگکوک بود... با دیدن جیمین تو خونه استادش تعجب کرد.
جونگکوک؟!؟ این وقت صبح اینجا چیکار میکنی؟!
*تاحالا به ساعت نگاه کردی؟!
با دیدن ساعت که 12 ظهر رو نشون میداد در رو باز کردـ
*اینجا چیکار میکنی؟
خب... داستانش یکم طولانیه.
جونگکوک لعنتی فرستاد. چون میخواست در رابطه با اون موضوع با یونگی یک مشورتی بکنه چون از نظرش اون آدم عاقلی بود.
یونگی با دیدن جونگکوک سلامی بهش کرد و به غذا خوردنش ادامه داد.
این یه جورایی هم صبحانست هم ناهار.
_واسه چی؟!
*تا حالا به ساعت دقت کردین؟!
وایسا ببینم اگه الان ساعت 12 باشه... پس ما اینجا چیکار میکنیم؟
_*چی؟
مگه الان نباید مدرسه باشیم.
_باهوش خان.. امروز شنبست تعطیلی تا یک شنبه.
اوه یس.
................
از وقتی که از خواب بلند شده بود جونگکوک کنارش نبود نامه تن یخچال خونه که با آهن روباری روش باعث شده بود برگه تنه یخچال وایسه دید. به سمتش رفت و نامه رو گرفت
(*عزیزم ببخشید بی خبر رفتم.. ولی تین قضیه یکم رو مخمه میرم از استاد مین مشورت بگیرم چون به نظرم اون یکم عاقل تره)
@جیمین.....این مرد کیه که بهت گیر داده...
آهی از سر خستگی کشید . در یخچال رو بلز کرد و یه تخم مرغ گرفت تا یکم نیمرو برای خودش درست کنه(با اینکه از تخم مرغ متنفرم ولی اسمشو اوردم🤥🫤)
...................
&جیمین.
بله.
&بیا تو اتاقم.
باش.
به سمت اتاق جیهیون رفت. یه فرصت خوب بدای جونگکوک.
به یونگی تی که سرش تو گوشیش بود نزدیک شد.
سرشو از گوشیش بیرون اورد و به جونگکوک نگاه کرد و گفت.
_چیزی شده جئون؟
*راستش یه مسئله ای هست که در رابطه با جیمین و زخم های رو صورتم هیت که باید باهات در میون بزارم.
_حتماً بگو... میشنوم.
*خب راستش........(تعریف میکنه.)
_خب شناختی باهاش ندارم ولی.. قرار ملاقات بزار... میخوام ببینمش.
*و.. ولی.
_ولی نداره جئون...
*باشه.
برگه رو از تو جیبش در اورد و به یونگی داد.
*من نمیتونم باهاش صحبت کنم.... این شمارشه... بهش زنگ بزن و خودت قرار بزار.
_هوم.. مرسی.
همون لحظه جیمین و جیهیون از اتاق بیرون اومدن.
حال کردی چطوری باختی.
&هه هه برا اولین بار تونستی منو شکست بدی...
زرت(بابایییییی من هنوز بچم بهم فحش یاد ندهههه)
*خب جیمینی من دیگه میرم.
آممم شرمنده که نمیتونم اصرار کنم بیشتر بمونی چون اینجا خونه یونگیه و منم مهمون.
*مشکلی نیست... فعلاً
_اگه تو نمیتونی من میکنم.... میخوای بیشتر بمونی؟!
*نـــــــــع... تهیونگ خونه تنهاست.
_روز خوش...
*بای... بای
چرا یکم باهم تند شدین؟!
_نمیدونم🫤
تابسوتون پارت نمیزاشتم موقع مدرسه فعال شدم... اصن با من از تعادل حرف نزنین سیسی ها😂😂
𝒑𝒂𝒓𝒕 ¹⁶
جیمین از جاش بلند شد و به سمت در رفت و آروم بازش کرد.
جونگکوک بود... با دیدن جیمین تو خونه استادش تعجب کرد.
جونگکوک؟!؟ این وقت صبح اینجا چیکار میکنی؟!
*تاحالا به ساعت نگاه کردی؟!
با دیدن ساعت که 12 ظهر رو نشون میداد در رو باز کردـ
*اینجا چیکار میکنی؟
خب... داستانش یکم طولانیه.
جونگکوک لعنتی فرستاد. چون میخواست در رابطه با اون موضوع با یونگی یک مشورتی بکنه چون از نظرش اون آدم عاقلی بود.
یونگی با دیدن جونگکوک سلامی بهش کرد و به غذا خوردنش ادامه داد.
این یه جورایی هم صبحانست هم ناهار.
_واسه چی؟!
*تا حالا به ساعت دقت کردین؟!
وایسا ببینم اگه الان ساعت 12 باشه... پس ما اینجا چیکار میکنیم؟
_*چی؟
مگه الان نباید مدرسه باشیم.
_باهوش خان.. امروز شنبست تعطیلی تا یک شنبه.
اوه یس.
................
از وقتی که از خواب بلند شده بود جونگکوک کنارش نبود نامه تن یخچال خونه که با آهن روباری روش باعث شده بود برگه تنه یخچال وایسه دید. به سمتش رفت و نامه رو گرفت
(*عزیزم ببخشید بی خبر رفتم.. ولی تین قضیه یکم رو مخمه میرم از استاد مین مشورت بگیرم چون به نظرم اون یکم عاقل تره)
@جیمین.....این مرد کیه که بهت گیر داده...
آهی از سر خستگی کشید . در یخچال رو بلز کرد و یه تخم مرغ گرفت تا یکم نیمرو برای خودش درست کنه(با اینکه از تخم مرغ متنفرم ولی اسمشو اوردم🤥🫤)
...................
&جیمین.
بله.
&بیا تو اتاقم.
باش.
به سمت اتاق جیهیون رفت. یه فرصت خوب بدای جونگکوک.
به یونگی تی که سرش تو گوشیش بود نزدیک شد.
سرشو از گوشیش بیرون اورد و به جونگکوک نگاه کرد و گفت.
_چیزی شده جئون؟
*راستش یه مسئله ای هست که در رابطه با جیمین و زخم های رو صورتم هیت که باید باهات در میون بزارم.
_حتماً بگو... میشنوم.
*خب راستش........(تعریف میکنه.)
_خب شناختی باهاش ندارم ولی.. قرار ملاقات بزار... میخوام ببینمش.
*و.. ولی.
_ولی نداره جئون...
*باشه.
برگه رو از تو جیبش در اورد و به یونگی داد.
*من نمیتونم باهاش صحبت کنم.... این شمارشه... بهش زنگ بزن و خودت قرار بزار.
_هوم.. مرسی.
همون لحظه جیمین و جیهیون از اتاق بیرون اومدن.
حال کردی چطوری باختی.
&هه هه برا اولین بار تونستی منو شکست بدی...
زرت(بابایییییی من هنوز بچم بهم فحش یاد ندهههه)
*خب جیمینی من دیگه میرم.
آممم شرمنده که نمیتونم اصرار کنم بیشتر بمونی چون اینجا خونه یونگیه و منم مهمون.
*مشکلی نیست... فعلاً
_اگه تو نمیتونی من میکنم.... میخوای بیشتر بمونی؟!
*نـــــــــع... تهیونگ خونه تنهاست.
_روز خوش...
*بای... بای
چرا یکم باهم تند شدین؟!
_نمیدونم🫤
تابسوتون پارت نمیزاشتم موقع مدرسه فعال شدم... اصن با من از تعادل حرف نزنین سیسی ها😂😂
- ۳.۴k
- ۰۳ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط