جایی تشریف میبرین

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹
𝒑𝒂𝒓𝒕 ¹⁵
_جایی تشریف میبرین؟!
&جیمینننن الان کجا داری میری؟! من غلط کردم.
_چیشده دقیقاً؟!
+یونگی من با کارای مادرم کنار اومدم و من... دیگه برام اهمیت نداره من. میتونم برم خونه ی جین.
_نکنه بهت بد گذشته؟!
+نه اصلاً اینطور نیست. فقط...
_آها میخوای بهم بگی که با من راهت نیستی؟!
+نه...
_جیمین. این مسخره بازی ها رو تموم کن و این وسیله ها رو بزارشون سر جاش.
&جیمین...
_تو یکی حرف نزن که آلو تو دهنت خیس نمیخوره.
_دهن لق.
..........................
@جونگکوک...
*تهیونگ راستش نمیدونم باید چیکار کنم.
@چی؟!
*اون روزی که این بلا سرم اومد پدر بزرگ جیمین اومده بود سراغم. از اونجایی که تا حاا جیمین رو ندیده بود پس نمیتونست قیافشو تشخیص بده منم به زور برد جایی تا منو مجبود کنه که جیمین رو بهش نشون بدم.
و درواقع نتونست... آخرش هم یه طوری مظلوم بازی در اورد که فهمیدم همش به خاطر حرصی هست که از مادر جیمسن داره... تازه اون پیر مرد گفته که اونی که جیمین 21 سال بهش گفته مامان، درواقع اون زن، مادر ناتنیشه.
@چی؟؟؟؟
*اون بهم گفت که با جیمین واسش یه قرار ملاقات بزارم. و. شمارشم داد تا به جیمین بدم.
@خودتو وارد این بازی ها نکن جونگکوک.
*اما... اون مرد گفت به ما پول میده.. البته که به پولش نیازی ندارم ولی.. اگه اون در حدی پولدار باشه که بتونه جیمین رو از جایی که هست به بالا بکشونه. اگه بتونه اون رو خوشحال و خوشبخت نگه داره... میدونی که این موضوع به آینده جیمین مربطه. ـ
@جونگکوک..من نمیدونم... ولی بیا و روز دیگه ای راجبش حرف بزنیم.. هوم؟!
*هوم.
.....................
با احساس خستگی از جاش بلند شد. و رفت رو به روی یونگی وایساد.
+میشه بریم.
یونگی سرشو از گوشیش بیرون اورد و به جیمینی که وایساده بود نگاه کرد.
_کجا؟!
+خونه تهیونگ و جونگکوک... یکم نگران جونگکوکم
_امم خب... جیهیون چی؟!
+خب با خودمون میبریمش اون تهیونگ و جونگکوک رو میشناسه.
_ساعت 10 شبه... زشت نیست؟!
+بگو نمیخوام بیام.. چرا خودتو خسته میکنی.
_نمیدونم.
+شب بخیر.
_کجا؟!
+حوصلگ سر رفته و کاری برای انجام دادن ندارم پس میرم برای یه خواب عالی.. گود بایییی.
_منم خستمه... پس شبت تو هم به خیر.
هرکدوم به سمت اتاقاشون حرکت کردن که بخوابن.
..... فردا.....
با حسگرفتگی بدنش از خواب بیدار شد. یکم شونش در میکرد پس یکم مالشش داد به دور و اطرافشنگاهی انداخت و بعد از تو آینه خودشو که. روی تخت نشسته بود دیدـ
یه لنظه با خودش گفت یا خدا این جنه کیه رو به روم نشسته.
از جاش بلکد شد آبی به دست و صورتش زد. پایین رفت تا یکم غذا برای صبحانه درست کنه... جیمین کم کم اومد و سر سفره نشست ـداشتن بدن هیچ گونه حرف زدنی صبحلنشون رو میخوردن که زنگ خوته به صدا در اومد. ـ...
دیدگاه ها (۱)

#𝑳𝑶𝑽𝑬_𝑴𝒀_𝑻𝑬𝑨𝑪𝑯𝑬𝑹 𝒑𝒂𝒓𝒕 ¹⁶جیمین از جاش بلند شد و به سمت در رفت...

نامجون اینجوریه که... یا خدا طراح لباستون کی بود... واقعا: ...

لطفاً دست به دست کنید. متاسفانه این فرد گم شده نه میاد لایو ...

خبر خوب... مشکل ویوروس حل شد الان واسه ایرانیا هم کد میفرسته

خون آشام عزیز (65)

آهنگ Heartbeat به شدت شخصیه، چون درباره‌ی اینه که اگه مسیر ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط