𝒫𝒶𝓇𝓉 7 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 7 🌪✙
سعی کردم آروم باشم در اتاق باز شد سریع رفتم جلو در اتاق بهش نگاه کردم
سینان : خوبی پسرم؟
عصبی بودم ، عصبی از اینکه چطور میتونه اتفاقای چند دقیقه پیشو به همین راحتی فراموش کنه
جیمین : باهاش چیکار کردی
سینان : با کی؟
جیمین : خودتو نزن به اون راه با ا/ت چیکار کردی؟
سینان :کاری نکردم
جیمین : دروغ نگو
سینان : باور کن
جیمین : الان کجاس
سینان : توی اتاق
سریع رفتم سمت اتاقشون صداش میومد ولی من تند تر از اومد رفتم و رسیدم به اتاق درو باز کردم کسی تو اتاق نبود
جیمین : کجاس نیست ک
سینان : ....
چیزی نگفت
جیمین : باهاش چیکار کردی؟ میخوای اونو هم مثل مامان بُکُشی؟
با این حرفم سریع سرشو بالا گرفت و با چشمای قرمز به چشمام زل زد
سینان : من مامانتو نکشتم
جیمین : من با چشمای خودم دیدم منو میخوای گول بزنی؟
سینان : گفتم کار من نبود( با داد )
جیمین : سر من داد نزن
سینان : ببین تو همه چیزو نمیدونی
جیمین : پس بگو تا بدونم
سینان : مامانت خودکشی کرد
از حرفش جا خوردم
جیمین : د دروغ میگی
سینان : نه من دروغ نمیگم
چشماشو ازم میدزدید مشخصه داره دروغ میگه
سینان : من من
جیمین : دیگه هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم
سینان : پسرم
جیمین : برو بیرون
سینان : جیمین
جیمین : گفتم برو بیرون( با داد )
رفت بیرون و درو بست ذهنم خیلی مشغول بود حالم از زندگیم بهم میخورد پنجره رو باز کردم تا هوا عوضشه
هوای تازه رو ک تنفس کردم حالم بهتر شد
صدای داد میومد این کیه؟
صدای نگهبانا بود از پایین میومد سریع رفتم طبقه پایین
داشتن با بابا دعوا میکردن
سینان : گفتم اخراجید
نگهبان : پس حقوقمون چی؟
سینان : گفتم گمشید بیرون
نگهبان : تا حق مارو ندی جایی نمیریم
جیمین : اینجا چخبره؟
برگشت سمت من
سینان : چیزی نیست خودم حلش میکنم
دوباره برگشت سمت اونا
نگهبان : یا حقوق مارو میدی یا به پسرت میگیم چیکارا میکنی
انگار ترسیده بود
سینان : بیاید با هم بیرون حرف بزنیم
اینو گفت و کشوندشون بیرون
خیلی گیج شده بودم
ببخشید کمه ولی جبران میکنم 💕
سعی کردم آروم باشم در اتاق باز شد سریع رفتم جلو در اتاق بهش نگاه کردم
سینان : خوبی پسرم؟
عصبی بودم ، عصبی از اینکه چطور میتونه اتفاقای چند دقیقه پیشو به همین راحتی فراموش کنه
جیمین : باهاش چیکار کردی
سینان : با کی؟
جیمین : خودتو نزن به اون راه با ا/ت چیکار کردی؟
سینان :کاری نکردم
جیمین : دروغ نگو
سینان : باور کن
جیمین : الان کجاس
سینان : توی اتاق
سریع رفتم سمت اتاقشون صداش میومد ولی من تند تر از اومد رفتم و رسیدم به اتاق درو باز کردم کسی تو اتاق نبود
جیمین : کجاس نیست ک
سینان : ....
چیزی نگفت
جیمین : باهاش چیکار کردی؟ میخوای اونو هم مثل مامان بُکُشی؟
با این حرفم سریع سرشو بالا گرفت و با چشمای قرمز به چشمام زل زد
سینان : من مامانتو نکشتم
جیمین : من با چشمای خودم دیدم منو میخوای گول بزنی؟
سینان : گفتم کار من نبود( با داد )
جیمین : سر من داد نزن
سینان : ببین تو همه چیزو نمیدونی
جیمین : پس بگو تا بدونم
سینان : مامانت خودکشی کرد
از حرفش جا خوردم
جیمین : د دروغ میگی
سینان : نه من دروغ نمیگم
چشماشو ازم میدزدید مشخصه داره دروغ میگه
سینان : من من
جیمین : دیگه هیچی نگو نمیخوام صداتو بشنوم
سینان : پسرم
جیمین : برو بیرون
سینان : جیمین
جیمین : گفتم برو بیرون( با داد )
رفت بیرون و درو بست ذهنم خیلی مشغول بود حالم از زندگیم بهم میخورد پنجره رو باز کردم تا هوا عوضشه
هوای تازه رو ک تنفس کردم حالم بهتر شد
صدای داد میومد این کیه؟
صدای نگهبانا بود از پایین میومد سریع رفتم طبقه پایین
داشتن با بابا دعوا میکردن
سینان : گفتم اخراجید
نگهبان : پس حقوقمون چی؟
سینان : گفتم گمشید بیرون
نگهبان : تا حق مارو ندی جایی نمیریم
جیمین : اینجا چخبره؟
برگشت سمت من
سینان : چیزی نیست خودم حلش میکنم
دوباره برگشت سمت اونا
نگهبان : یا حقوق مارو میدی یا به پسرت میگیم چیکارا میکنی
انگار ترسیده بود
سینان : بیاید با هم بیرون حرف بزنیم
اینو گفت و کشوندشون بیرون
خیلی گیج شده بودم
ببخشید کمه ولی جبران میکنم 💕
۴۰.۹k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.