𝒫𝒶𝓇𝓉 6 🌪✙
𝒫𝒶𝓇𝓉 6 🌪✙
ا/ت ویو
جیمین : بابا بسه دیگه تمومش کن
سینان : برو تو اتاقت
جیمین : چرا اذیتش میکنی؟
سینان : به تو چه گفتم برو تو اتاقت( با داد)
جیمین : نمیرم
سینان : اعصاب منو بهم نریز جیمین گفتم برو تو اتاقت
فقط میتونستم گوش کنم نمیتونستم حرف بزنم دهنم خیلی درد میکرد فکم باز نمیشد
سینان بازوشو گرفت و بردش طبقه بالا صداش میومد
جیمین : ولم کن...گفتم ولم کن
سینان بردش بالا و درو محکم کوبید و صدای قفل شدن در اومد من هنوزم تو همون حالت رو زمین افتاده بودم سعی کردم بلند بشم با کمک دیوار بلند شدم ک اومد سمتم
سینان : الان به حسابت میرسم
بازومو گرفت و رفت بیرون نمیدونم داره کجا میره رفت پشت خونه توی حیاط یه در آهنی بود قفلشو باز کرد و پرتم کرد داخل اتاق اینجا خیلی سرد بود سرد بودنش قابل توصیف نبود توی هوای بارونی وسط زمستون توی یه اتاق و داخل حیاط صداش از پشت در اومد همونطور ک درو قفل میکرد غُر میزد
سینان : هی بهش میگم این کارا رو بزار کنار اما نمیفهمه هیچ جوره تو مغزش نمیره
داد زد
سینان : حالا همون تو بمون تا بفهمی ک نباید از حرف من سرپیچی کنی
اینو گفت و دیگه صداشو نشنیدم
خیلی سرد بود یه گوشه نشستم و خودمو بغل کردم تا یکم گرم بشم ولی نه هیچی مطمعن بودم تا صبح از سرما همینجا یخ میزدمو و میمردم اشک تو چشمام حلقه زد خسته شده بودم فکرشو نمیکردم اینطوری بشه شاید مدتی زیادی نباشه ک اومدم اینجا ولی تو همین مدت چیزایی تجربه کردم ک فکرشم نمیکردم
از سرما دندونام بهم میخوردن اما چاره ای نداشتم خوابیدم رو زمین و مچاله شدم کنار دیوار کل بدنم یخ کرده بود
جیمین ویو
نمیدونم دیگه چیکار کرد منو انداخت تو اتاقم و درو قفل کرد عصبی شده بودم رسما داشت زور میگفت دور اتاقم قدم میزدم بدجور عصبی بودم وقتی دیدن اون دخترو میزنه ناخواسته یاد مادرم افتادم...یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم در اتاق باز شد سریع رفتم جلو در اتاق
ا/ت ویو
جیمین : بابا بسه دیگه تمومش کن
سینان : برو تو اتاقت
جیمین : چرا اذیتش میکنی؟
سینان : به تو چه گفتم برو تو اتاقت( با داد)
جیمین : نمیرم
سینان : اعصاب منو بهم نریز جیمین گفتم برو تو اتاقت
فقط میتونستم گوش کنم نمیتونستم حرف بزنم دهنم خیلی درد میکرد فکم باز نمیشد
سینان بازوشو گرفت و بردش طبقه بالا صداش میومد
جیمین : ولم کن...گفتم ولم کن
سینان بردش بالا و درو محکم کوبید و صدای قفل شدن در اومد من هنوزم تو همون حالت رو زمین افتاده بودم سعی کردم بلند بشم با کمک دیوار بلند شدم ک اومد سمتم
سینان : الان به حسابت میرسم
بازومو گرفت و رفت بیرون نمیدونم داره کجا میره رفت پشت خونه توی حیاط یه در آهنی بود قفلشو باز کرد و پرتم کرد داخل اتاق اینجا خیلی سرد بود سرد بودنش قابل توصیف نبود توی هوای بارونی وسط زمستون توی یه اتاق و داخل حیاط صداش از پشت در اومد همونطور ک درو قفل میکرد غُر میزد
سینان : هی بهش میگم این کارا رو بزار کنار اما نمیفهمه هیچ جوره تو مغزش نمیره
داد زد
سینان : حالا همون تو بمون تا بفهمی ک نباید از حرف من سرپیچی کنی
اینو گفت و دیگه صداشو نشنیدم
خیلی سرد بود یه گوشه نشستم و خودمو بغل کردم تا یکم گرم بشم ولی نه هیچی مطمعن بودم تا صبح از سرما همینجا یخ میزدمو و میمردم اشک تو چشمام حلقه زد خسته شده بودم فکرشو نمیکردم اینطوری بشه شاید مدتی زیادی نباشه ک اومدم اینجا ولی تو همین مدت چیزایی تجربه کردم ک فکرشم نمیکردم
از سرما دندونام بهم میخوردن اما چاره ای نداشتم خوابیدم رو زمین و مچاله شدم کنار دیوار کل بدنم یخ کرده بود
جیمین ویو
نمیدونم دیگه چیکار کرد منو انداخت تو اتاقم و درو قفل کرد عصبی شده بودم رسما داشت زور میگفت دور اتاقم قدم میزدم بدجور عصبی بودم وقتی دیدن اون دخترو میزنه ناخواسته یاد مادرم افتادم...یه نفس عمیق کشیدم و سعی کردم آروم باشم در اتاق باز شد سریع رفتم جلو در اتاق
۴۶.۱k
۲۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.