به آب زده ام دستانم را
به آب زدهام دستانم را
به زلالِ نوازشِ رودی دخیل بستهام
مگر آرامش ،
چیزی جز امنِ پناهِ توست
به زخمهای دلم قسم
که هیچ رودی نبُرد احساسِ دستانت را
از لابلایِ واژگانِ دستانم
از میانِ شعرم
از نقطه تا ته خط ،
تمام تویی
تمام نمیشوی
به دریا ریختهای
با جاریِ رود به آغوشِ امنِ تو روان شدهام
آسایشیست در تو غرق شدن
امنیتیست صدایت
باز هم برایم بگو ،
تنها دلیلِ زندگیات منم
بگو برای تو جان میدهم
من با کلامِ تو
نفَسِ حبسِ سینهام را
آزاد بیرون میدهم
نفس را میکِشم تا نهایت زندگی
ثانیههای دور بودنت را ،
به امنیتِ دوست داشتنت ،
به آب میدهم
من هر روز چند بار ،
دسته گلِ نبودنت را
به عشقِ داشتنت
به آب میدهم
#مرجان_شریفی
به زلالِ نوازشِ رودی دخیل بستهام
مگر آرامش ،
چیزی جز امنِ پناهِ توست
به زخمهای دلم قسم
که هیچ رودی نبُرد احساسِ دستانت را
از لابلایِ واژگانِ دستانم
از میانِ شعرم
از نقطه تا ته خط ،
تمام تویی
تمام نمیشوی
به دریا ریختهای
با جاریِ رود به آغوشِ امنِ تو روان شدهام
آسایشیست در تو غرق شدن
امنیتیست صدایت
باز هم برایم بگو ،
تنها دلیلِ زندگیات منم
بگو برای تو جان میدهم
من با کلامِ تو
نفَسِ حبسِ سینهام را
آزاد بیرون میدهم
نفس را میکِشم تا نهایت زندگی
ثانیههای دور بودنت را ،
به امنیتِ دوست داشتنت ،
به آب میدهم
من هر روز چند بار ،
دسته گلِ نبودنت را
به عشقِ داشتنت
به آب میدهم
#مرجان_شریفی
۳۱۰
۲۹ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.