به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد

به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت:نرو که بن بسته گوش نکردم
رفتم وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم
پیر شده بودم
دیدگاه ها (۱)

☘ پیرمردعصا به دست میگفت: به کسی که!!!!بهت اعتماد کردهدروغ ...

زمان بی معنیه بی تو

بعد از تو دلم فقط عشق زمینی تجربه نکرد در عرفان خودم ماندم ...

ای کاش پستچی بودم وهر صبح حال خوب می‌بردم برای آدم ها.هربار ...

p2

#invisiblelovePart_2رفتم در رو باز کردمیه بسته پشت در بود ، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط