کم مانده بود به باد بدهم این غرور لعنتی را

کم مانده بود به باد بدهم این غرور لعنتی را
وقتی عکس دونفره تان را دیدم ، دستان زنانه اش را دور گردنت در همان کافه همیشگی مان اما وقتی یاد حرفای چند ماه قبل افتادم که اتفاقی دیدمتان و گفتی با او کمی خوشبخت ترم چیزی نگفتم و آن شب را با خودم قهر کردم .
میدانی ادم گاهی با خودشم قهر میکند
وقتی دلت چیزی را با تمام وجود بخواهد
تو بگویی نمیشود که نمیشود
بگذریم ،
صبح باید از دل خودم در بیاورم این نبودن های تو را
خدا کند که لج نگیرد این دل.

#شیرین_نوری_دوست
دیدگاه ها (۴)

اگر بخواهی یک داستان بنویسی درباره سقوط یک هواپیما، باید سوا...

عشق این است که توی شیرینی فروشی چشمت دنبال شیرینی که عاشقش ه...

‌ من نمیتونستم یه زن بشماینکه همزمان بشه به چند چیز فکر کرد،...

میدانی، قدیم ها همیشه از هر لحاظ خوب بود؛اینکه حتی وقتی عاشق...

مدتی بود در کافه ی یک دانشگاه کار میکردم و شب را هم همانجا م...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط