طرح خوانش ده روز آخر
#طرح_خوانش_ده_روز_آخر
#فصل_دوم
#قسمت_هشت
---🍃🌸🍃🌸🍃---
... بعد از ظهر شده بود و خبری از عمار که رفته بود جلسه قرارگاه نشد. ناهار هم نیاوردند. چند تا خرما و مقداری آب آناناس و آجیل را تراب تقسیم کردیم و این شد ناهارمان.
بعد از این ناهار مفصل، ابراهیم رفت تلفن را برداشت تا با خانواده اش تماس بگیرد. به خاطر تراکم کارها کمتر این فرصت پیش می آمد؛ تقریباً هر سه چهار روز. دیدم دارد قربان صدقه بچه هایش می رود و آخرش هم نصیحتشان کرد که دختر های خوبی باشید و توی کارها به مامان کمک کنید و دعوا نکنید. گاهی اوقات به حالش غبطه میخوردم که سه تا دختر قد و نیم قد دارد؛ اما شاید حالا که این وضعیت دوری را میبینم، فکر می کنم که به دلتنگی هایش نمی ارزد. شنیدم که دخترها خیلی بابایی اند اما این اصطلاح اینجا بیشتر مشهود بود؛ شاید هم در مورد ابراهیم برعکس. ابراهیم خیلی دختری بود! وقتی تلفنش تمام شد با آب و تاب شروع کرد به تعریف در مورد شیرین زبانی ها و درددل های بامزه دخترانش.
بگذریم؛ آن روز هم تا غروب خبری از دستور حمله نشد. من و ابراهیم هم با استفاده از نقشه و دوربین دیده بانی که داشتیم از این فرصت استفاده کردیم برای بررسی و شناسایی منطقه. ابراهیم خیلی خوب و با حساسیت خاصی این کار را انجام میداد. انجام دقیق و علمی کارها از ویژگیهای خاص او بود که بسیار مرا مجذوب خودش می کرد.
دم غروب که شد حنیف و ابو کوثر آمدند. حنیف مسئول مخابرات و بهداری تیپ بود که علاوه بر شوخطبعی، او را به خلاقیت و ابتکار در کار می شناختند؛ ابوکوثر هم که یک جوان کشتیگیر خوش هیکل و بسیار فعال بود، مسئول نیروی انسانی تیپ مان بود؛ اما با آن روحیه ورزشکاری و مرام پهلوانی که داشت، نمی توانست بنشیند و فقط مشغول امور اداری شود؛ هر جایی که کمک لازم بود بسیجی وار میرفت و از کمک کردن دریغ نمی کرد.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
#فصل_دوم
#قسمت_هشت
---🍃🌸🍃🌸🍃---
... بعد از ظهر شده بود و خبری از عمار که رفته بود جلسه قرارگاه نشد. ناهار هم نیاوردند. چند تا خرما و مقداری آب آناناس و آجیل را تراب تقسیم کردیم و این شد ناهارمان.
بعد از این ناهار مفصل، ابراهیم رفت تلفن را برداشت تا با خانواده اش تماس بگیرد. به خاطر تراکم کارها کمتر این فرصت پیش می آمد؛ تقریباً هر سه چهار روز. دیدم دارد قربان صدقه بچه هایش می رود و آخرش هم نصیحتشان کرد که دختر های خوبی باشید و توی کارها به مامان کمک کنید و دعوا نکنید. گاهی اوقات به حالش غبطه میخوردم که سه تا دختر قد و نیم قد دارد؛ اما شاید حالا که این وضعیت دوری را میبینم، فکر می کنم که به دلتنگی هایش نمی ارزد. شنیدم که دخترها خیلی بابایی اند اما این اصطلاح اینجا بیشتر مشهود بود؛ شاید هم در مورد ابراهیم برعکس. ابراهیم خیلی دختری بود! وقتی تلفنش تمام شد با آب و تاب شروع کرد به تعریف در مورد شیرین زبانی ها و درددل های بامزه دخترانش.
بگذریم؛ آن روز هم تا غروب خبری از دستور حمله نشد. من و ابراهیم هم با استفاده از نقشه و دوربین دیده بانی که داشتیم از این فرصت استفاده کردیم برای بررسی و شناسایی منطقه. ابراهیم خیلی خوب و با حساسیت خاصی این کار را انجام میداد. انجام دقیق و علمی کارها از ویژگیهای خاص او بود که بسیار مرا مجذوب خودش می کرد.
دم غروب که شد حنیف و ابو کوثر آمدند. حنیف مسئول مخابرات و بهداری تیپ بود که علاوه بر شوخطبعی، او را به خلاقیت و ابتکار در کار می شناختند؛ ابوکوثر هم که یک جوان کشتیگیر خوش هیکل و بسیار فعال بود، مسئول نیروی انسانی تیپ مان بود؛ اما با آن روحیه ورزشکاری و مرام پهلوانی که داشت، نمی توانست بنشیند و فقط مشغول امور اداری شود؛ هر جایی که کمک لازم بود بسیجی وار میرفت و از کمک کردن دریغ نمی کرد.
🔻ادامه دارد...
─┅🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃┅─
🎁 #عارفان_مجاهد #شهید_عشریه #شهید_طهماسبی
🌐 | www.aref-e-mojahed.ir
🔗 | @arefanemojahed
📧 | info@aref-e-mojahed.ir
✅ نشرش با شما
۱.۵k
۰۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.