دوم سوم دبیرستان بودم که پسر عموم شورش کرد

دوم سوم دبیرستان بودم که پسر عموم شورش کرد ،
میخواست دوماد بشه ،
اما همه باهاش مخالف بودن ...
میگفتن :
این عاشق معشوقیا ازدواجشون آخر عاقبت نداره ،
تهش طلاق و طلاق کاریه ...

حرفش شده بود حرف همه ی فامیل ،
وسط همه ی این تفاسیری که می شد ,
یکی میگفت :
اینو باید دور سر بچرخوننش ،
هی این پا و اون پا کنن ،
وعده سر خرمن بدن تا فکر دختره از سرش بیفته ،
یکم که بزرگ تر بشه عاقل تر بشه فکرش از سرش میفته اونوقت دیگه خودش میاد میگه نمیخوام ، با خودم میگفتم مگه میشه فکرش از سرش بیفته ؟ خب وقتی میخوادش همیشه میخوادش یه پسر بیست ساله مگه عاقل نیست که هنوز بشینن تا عاقل بشه
از سعید اصرار از خانواده ش انکار تا بالاخره شد همون چیزی که اون خانمه میگفت ، اصن انگار نه انگار که این سعید همون سعیده ، انگار نه انگار که یه روزی عاشق یکی بوده
همه ی این ماجرای تجربه نشده ، برام یه چیز سنگین و مبهم بود ، مبهم بود تا چهل سالگی خودم تا الان که میبینم مجردم ، نه دیگه عاشق کسی هستم ، و نه حتی دوس دارم که عاشق کسی بشم ، حالا میفهمم اون خانمه چی میگفت ، حرفاش درست بود ، نسخه ای که می پیچید خیلی خوب جواب می داد ، اما یه جا رو اشتباه میکرد
اینکه آدم بزرگ میشه ، عاقل میشه که عشق از سرش می پره
نمی دونست آدم که بزرگ میشه ، همه ی احساسش له میشه همه ی دوست داشتنش
اون خانمه نمی دونست
نمیدونست عشقت رو که ازت بگیرن عاقل نمیشی ، دیوونه میشی .

#مسعود_ممیزالاشجار
دیدگاه ها (۱۲)

آهسته می آییشعرهایم را میخوانی و میروی ...به خیالت که نمی فه...

مُردم . . . .و سـال های ســال ،از ایــن مــاجــرا گــذشــت ....

یـک زخـم اسـت ،تـمـام آنـچـه از تـو دارم . . . .مـرگ بـر الـ...

خسته ام . . . .مثل لاک پشت پیری که ،یک خیابان را اشتباهی رفت...

جرعه ای خاطره.:تابستان سال ۱۳۵۱ شایدم ۵۲ مثل همین تابستون اخ...

اونایی که حق مردم رو میخورید یک روزی بد جوری پس میدی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط