🔹پدرِ من دبیرستانی که بوده، کار می کرده تا خرج درس خوندن
🔹پدرِ من دبیرستانی که بوده، کار میکرده تا خرج درس خوندن خودش و برادرهاش که از نیشابور چندتا پسر بچه مهاجرت کرده بودند مشهد دربیاد. وسط این دشواری، تصادف کرده بوده. صورتش آسیب دیده بوده. پولی نداشته برای عمل حیاتی و خطرناکِ صورت و بینی.
یک دکترِ اون زمانها پیر، سرِ فلکهی دروازه قوچانِ مشهد، شش ماه تمام، بدون هیچ پولی، هزینهی درمان نگرفته از پدرم چون فهمیده این پسر بچه کار میکرده برای درس خوندن خودش و برادرهاش، هم معاینه میکرده هر دو روز، هم دارو میخریده، هم عمل کرده سه بار، مجانی.
امروز، بعد از پنج روز گرفتگی گوش، پدرم اصرار کرد که بلند شو بریم پیش دکتر فتوحی من باید ببینمش. رفتیم. یک پیرمرد ۹۵ ساله، توی یک مطبِ خالیِ قدیمی نشسته بود. دائم میخندید. گوشهای خودش سنگین شده بودند. معاینهم کرد.
از پدرم پرسید «چی شدی؟داداشهات چی شدند؟»گفت «هرکدوم پروفسور یک چیزی شدند،من دیپلم که گرفتم درس نخوندم،کار کردم اونها درس بخونند.» از من پرسید «تو چیکار میکنی؟» گفتم «فلسفه میخونم. مینویسم.» داشت نسخه مینوشت. به بابام گفت «من برای همهی این چیزهای چهل سال بعد حواسم بهت بود.»
یک دکترِ اون زمانها پیر، سرِ فلکهی دروازه قوچانِ مشهد، شش ماه تمام، بدون هیچ پولی، هزینهی درمان نگرفته از پدرم چون فهمیده این پسر بچه کار میکرده برای درس خوندن خودش و برادرهاش، هم معاینه میکرده هر دو روز، هم دارو میخریده، هم عمل کرده سه بار، مجانی.
امروز، بعد از پنج روز گرفتگی گوش، پدرم اصرار کرد که بلند شو بریم پیش دکتر فتوحی من باید ببینمش. رفتیم. یک پیرمرد ۹۵ ساله، توی یک مطبِ خالیِ قدیمی نشسته بود. دائم میخندید. گوشهای خودش سنگین شده بودند. معاینهم کرد.
از پدرم پرسید «چی شدی؟داداشهات چی شدند؟»گفت «هرکدوم پروفسور یک چیزی شدند،من دیپلم که گرفتم درس نخوندم،کار کردم اونها درس بخونند.» از من پرسید «تو چیکار میکنی؟» گفتم «فلسفه میخونم. مینویسم.» داشت نسخه مینوشت. به بابام گفت «من برای همهی این چیزهای چهل سال بعد حواسم بهت بود.»
۶.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۰