خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت

خواستم در دفترم عکسی کشم از صورتت
دیدم از بس ناز داری دل ز دفتر می بری

خواستم شعری بگویم عین چشم ناز تو
دیدم از مردم ، نگفته دین و باور می بری

خواستم جامی بنوشم، مست چشمانت شوم
لیک ترسیدم؛ به مستی،دل تو بهتر می بری

خواستم تا ، گرم آغوش تو ، گرمایم دهد
دیدم ازبس داغتم، از کوره ام در می بری

خواستم جان را ، فدای مهربانی ات کنم
دیدم این نا قابل ست ؛ بی جامِ دیگر می بری

خواستم پا،پس کشم از بسکه میخواهم تو را
دیدمت در عشق پایی ؛ تا به آخر می بری
دیدگاه ها (۳)

بی تو این شهر برایم قفسی دلگیر استشعر هم بی تو به بغضی ابدی ...

بوسه ات وسوسه و حسرت لب های من استصورتت ماه و همه روشن شب ها...

اولین تیر نگاهت به تنم، یادت هست؟آخرین لحظه ی پرپر زدنم، یاد...

تا سحر بر دفتر شعرم نگاه انداختم بوسه بر نامت زدم اشک سیاه ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط