آدمی گاهی به نقطه ای می رسد
آدمی گاهی به نقطه ای می رسد
که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد،
هول ندارد، هراس ندارد.
(نمی دانم تجربه کرده اید یا نه...)
وقتی آدمی به این نقطه می رسد
دست از دار و ندارِ دنیا می شوید،
رُخ به رُخِ دوزخِ بی دلیل
می ایستد،
می گوید:
از این همه سایهْ سارِ خُنَک
من هم سهمی دارم، من هم انسانم
مرا نه از خاک و نه از آتش
مرا نه از درد و نه از دروغ
مرا نه از ناروا و نه از نومیدی...
مرا
از پیروزیِ بی امانِ زندگی آفریده اند.
و این نقطه ، همان نقطۀ موعود است.
نقطه ای که سرآغازِ هزاران خطِ روشن است!
که دیگر درد ندارد، اندوه ندارد،
هول ندارد، هراس ندارد.
(نمی دانم تجربه کرده اید یا نه...)
وقتی آدمی به این نقطه می رسد
دست از دار و ندارِ دنیا می شوید،
رُخ به رُخِ دوزخِ بی دلیل
می ایستد،
می گوید:
از این همه سایهْ سارِ خُنَک
من هم سهمی دارم، من هم انسانم
مرا نه از خاک و نه از آتش
مرا نه از درد و نه از دروغ
مرا نه از ناروا و نه از نومیدی...
مرا
از پیروزیِ بی امانِ زندگی آفریده اند.
و این نقطه ، همان نقطۀ موعود است.
نقطه ای که سرآغازِ هزاران خطِ روشن است!
۳.۲k
۰۷ مهر ۱۳۹۹