زندگی مثل یک کامواست
زندگی مثل یک کامواست
از دستت که در برود،
می شود کلاف سردگم،گره می خورد،میپیچد به هم،گره گره می شود
بعد باید صبوری کنی،گره را به وقتش با حوصله وا کنی زیاد که کلنجار بروی،گره بزرگتر می شود،کورتر می شود یک جایی دیگه کاری نمی شود کرد،باید سر و ته کلاف را برید
یک گره ی ظریف و کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی جوری قایم کرد،محو کرد،جوری که معلوم نشود،
"یادمان باشد"
گره های تو کلاف
همان دلخوری های کوچک وبزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید،
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت" که اگر پاره شود تمام است.....
از دستت که در برود،
می شود کلاف سردگم،گره می خورد،میپیچد به هم،گره گره می شود
بعد باید صبوری کنی،گره را به وقتش با حوصله وا کنی زیاد که کلنجار بروی،گره بزرگتر می شود،کورتر می شود یک جایی دیگه کاری نمی شود کرد،باید سر و ته کلاف را برید
یک گره ی ظریف و کوچک زد، بعد آن گره را توی بافتنی جوری قایم کرد،محو کرد،جوری که معلوم نشود،
"یادمان باشد"
گره های تو کلاف
همان دلخوری های کوچک وبزرگند
همان کینه های چند ساله
باید یک جایی تمامش کرد
سر و تهش را برید،
زندگی به بندی بند است به نام "حرمت" که اگر پاره شود تمام است.....
۴.۳k
۰۶ مهر ۱۳۹۹