باید آدم تویِ جیبش یه کلمه هایی داشته باشه که باهاش بتونی
باید آدم تویِ جیبش یه کلمههایی داشته باشه که باهاش بتونی یه نفر رو از دور بغل کنی و خستگی و دردش رو به جون بخری. منم داشتما. تویِ جیبم، کلمههایِ چسبِ زخم طورِ رنگی داشتم که میتونستم حتی از کیلومترها دورتر، حالِ تو رو خوب کنم...ولی یه روز همهٔ چسبِ زخمهایِ رنگیم تموم شدن. میخوام یادت بندازم، دست ببری رو زخمای قبلیت و یواش جایِ چسبِ زخما رو لمس کنی. همون آدم، هنوز برایِ بستنِ زخمات حضور داره؛ چه با کلمههاش، چه بدونِ کلمههاش.
٫
٫
٫
خیلی وقت بود به این فهم رسیده بودم که آدمها برای دریافت و داشتن عشق ممکنه دروغ بگن؛ ولی به تو اعتماد کردم چون فکر میکردم تو آدم نیستی. خاک بر سر من، تو و آدمها.
پنجُپنجدقیقهیصبح
هفدهِتیر
٫
٫
٫
خیلی وقت بود به این فهم رسیده بودم که آدمها برای دریافت و داشتن عشق ممکنه دروغ بگن؛ ولی به تو اعتماد کردم چون فکر میکردم تو آدم نیستی. خاک بر سر من، تو و آدمها.
پنجُپنجدقیقهیصبح
هفدهِتیر
۷۷۰
۱۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.