*● 𝐑𝐞𝐚𝐥 𝐌𝐨𝐨𝐧🌑✨🌲
*● 𝐑𝐞𝐚𝐥 𝐌𝐨𝐨𝐧🌑✨🌲
#part8
(همه گفتیم):موافقمم!!!
'ویو تهیونگ'
دلم میخواست امشب به جونگکوک بگم دوستش دارم...
ولی نمیدونم چطوری...
همینطوری که تو فکر بودم،جین اومد و دستشو گذاشت رو شونم...
جین:میدونم تو ذهنت چیمیگذره ها...تو از همون اولشم جونگکوک رو دوست داشتی ولی بهش حسودیت میشد...
+چی؟..واقعا؟...
جین:آره...امشب با بچها هماهنگ میکنم،یهجوری شما دوتا باهم تنها بمونید تا بتونی باهاش حرف بزنی...
+باشه ولی...اون ازم متنفره:)
جین:میدونی چیه؟...جونگکوک اولین باری که تورو دید،به من گفته بود که بنظرش تو پسر جذاب و مهربونی هستی!..شاید بخاطر این که اون اوایل میخواستی بکشیش،ازت بدش اومده باشه اما ته دلش اونم دوست داره:)
+واقعا نظرش درمورد من همینه؟..
جین:آره مطمئن باش!...
+باش...ممنون که گفتی:)...
من برم آماده شم.
رفتم سمت اتاقم که دیدم جونگکوک هم داره میره تو اتاق.از پشت پریدم بغلش
_یاااا حضرت پیغمبر!!..تهیونگا چته؟:/
+ترسیدی!؟..ببخشید..😂😂
_😂...خیلی بد ترسوندیم...
+ببخشید😂😂پایین منتظرتم.
_باش زود میام...میام پیشت:)
+..بله!؟
_عام.. هیچی.../و رفتم تو اتاقم و درو بستم
یعنی...جین درست میگفت؟؟
اونم دوستم داره؟؟
همینطور که لباسامو عوض میکردم،فکرم مشغول بود که در اتاق زده شد...
_تهیونگا حاضر شدی؟..
+آره الان میام...
_باش همینجا منتظرت میمونم...
+باشه.
و در آخر به موهام رسیدم و به خودم عطر زدم.در اتاقو باز کردم و جونگکوک رو دیدم..
+چقدر خوشگل شدی!
_مرسی توهم همینطور!
+بریم...
باهم رفتیم تو باغ و بچهارو دیدیم ک منتظرمون بودن...
یونگی:بــه این دوتا رووو!!!
هوسوک:شبیه کاپلا شدین!😂
نامجون:😂دقیقا!
جین:خب بیاید بشینید اینجا بسه دیگه!..من میرم سراغ شام
+تو!؟؟؟؟...بخدا میدونم دستپختت عالیه ولی امشب میخوایم خوش بگذرونیم پس بشین سرجات...
_بچها من یه رستوران میشناسم غذاش عالیه میتونیم از اونجا غذا سفارش بدیم
+شمارشو داری؟
_اره...
+اوکی شمارشو بگیر بده من خودم میگیرم..همه مهمون من امشب
_باش...
شماره رو گرفت و غذارو سفارش دادیم.تا اون موقع کلی خوشگذروندیم...بعد شام جین به بچها اشاره کرد که برن تو خونه و فقط من و جونگکوک بمونیم.
وقتی همه رفتن تو،سکوت رو شکوندم.
+امشب خیلی خوش گذشت کوک!
_اره...کنار تو و بچها واقعا خوش میگذره ولی...کاش جیمین هم بود:)
+آره موافقم...
_راستی...نگفتی چرا دیگه نخواستی منو بکشی؟..
+راستش...من میدونم که مرگ جیمین بخاطر سوهو و ریوعه... سوهو بهم گفته بود.اما من فکر میکردم بخاطر اینکه بخواد تو زنده بمونی،اینطوری گفته...واقعا متاسفم بخاطر اون روز...به خاطر آسیبایی که بهت زدم واقعا متاسفم... :)
_تهیونگا چرا حرفمو باور نمیکردی؟واقعا فکر میکردی من سر بهترین دوستم به کسی دروغ میگم!؟
+جونگکوک...تو در اصل بخاطر دلیل دیگه ای اینجا اومدی...
_بله!؟...
چه دلیلی؟...
#Real_Moon
#part8
(همه گفتیم):موافقمم!!!
'ویو تهیونگ'
دلم میخواست امشب به جونگکوک بگم دوستش دارم...
ولی نمیدونم چطوری...
همینطوری که تو فکر بودم،جین اومد و دستشو گذاشت رو شونم...
جین:میدونم تو ذهنت چیمیگذره ها...تو از همون اولشم جونگکوک رو دوست داشتی ولی بهش حسودیت میشد...
+چی؟..واقعا؟...
جین:آره...امشب با بچها هماهنگ میکنم،یهجوری شما دوتا باهم تنها بمونید تا بتونی باهاش حرف بزنی...
+باشه ولی...اون ازم متنفره:)
جین:میدونی چیه؟...جونگکوک اولین باری که تورو دید،به من گفته بود که بنظرش تو پسر جذاب و مهربونی هستی!..شاید بخاطر این که اون اوایل میخواستی بکشیش،ازت بدش اومده باشه اما ته دلش اونم دوست داره:)
+واقعا نظرش درمورد من همینه؟..
جین:آره مطمئن باش!...
+باش...ممنون که گفتی:)...
من برم آماده شم.
رفتم سمت اتاقم که دیدم جونگکوک هم داره میره تو اتاق.از پشت پریدم بغلش
_یاااا حضرت پیغمبر!!..تهیونگا چته؟:/
+ترسیدی!؟..ببخشید..😂😂
_😂...خیلی بد ترسوندیم...
+ببخشید😂😂پایین منتظرتم.
_باش زود میام...میام پیشت:)
+..بله!؟
_عام.. هیچی.../و رفتم تو اتاقم و درو بستم
یعنی...جین درست میگفت؟؟
اونم دوستم داره؟؟
همینطور که لباسامو عوض میکردم،فکرم مشغول بود که در اتاق زده شد...
_تهیونگا حاضر شدی؟..
+آره الان میام...
_باش همینجا منتظرت میمونم...
+باشه.
و در آخر به موهام رسیدم و به خودم عطر زدم.در اتاقو باز کردم و جونگکوک رو دیدم..
+چقدر خوشگل شدی!
_مرسی توهم همینطور!
+بریم...
باهم رفتیم تو باغ و بچهارو دیدیم ک منتظرمون بودن...
یونگی:بــه این دوتا رووو!!!
هوسوک:شبیه کاپلا شدین!😂
نامجون:😂دقیقا!
جین:خب بیاید بشینید اینجا بسه دیگه!..من میرم سراغ شام
+تو!؟؟؟؟...بخدا میدونم دستپختت عالیه ولی امشب میخوایم خوش بگذرونیم پس بشین سرجات...
_بچها من یه رستوران میشناسم غذاش عالیه میتونیم از اونجا غذا سفارش بدیم
+شمارشو داری؟
_اره...
+اوکی شمارشو بگیر بده من خودم میگیرم..همه مهمون من امشب
_باش...
شماره رو گرفت و غذارو سفارش دادیم.تا اون موقع کلی خوشگذروندیم...بعد شام جین به بچها اشاره کرد که برن تو خونه و فقط من و جونگکوک بمونیم.
وقتی همه رفتن تو،سکوت رو شکوندم.
+امشب خیلی خوش گذشت کوک!
_اره...کنار تو و بچها واقعا خوش میگذره ولی...کاش جیمین هم بود:)
+آره موافقم...
_راستی...نگفتی چرا دیگه نخواستی منو بکشی؟..
+راستش...من میدونم که مرگ جیمین بخاطر سوهو و ریوعه... سوهو بهم گفته بود.اما من فکر میکردم بخاطر اینکه بخواد تو زنده بمونی،اینطوری گفته...واقعا متاسفم بخاطر اون روز...به خاطر آسیبایی که بهت زدم واقعا متاسفم... :)
_تهیونگا چرا حرفمو باور نمیکردی؟واقعا فکر میکردی من سر بهترین دوستم به کسی دروغ میگم!؟
+جونگکوک...تو در اصل بخاطر دلیل دیگه ای اینجا اومدی...
_بله!؟...
چه دلیلی؟...
#Real_Moon
۳.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.