فردا

فردا
وسایل مونو جمع کردیم تا به آون خونه بریم وقتی رفتیم هیچ کس نبود که یهو در باز شد
و دخترا اومدن
لونا:او سلام
بعد از سلام و احوال برسی هر کس به اتاق خودش رفت و وسایلش رو گذاشت
زودی از اتاق خودم در اومدم و به اتاق آت رفتم
وقتی رفتم دیدم داره لباس هاشو می‌زاره تو کمد
که یهو متوجه حضور من شد
آت:
ترسیدم نکنه باز میخواد بلایی سرم بیاره
هوففف آروم باش
آت:آقای مین اتفاقی افتاده اینجا چیکار میکنین
اومد منو بغل کرد
یونگی :آت من معظرت میخام نمی دونستم ببخشید هق
من سادیسم داشتم برای همین اینجوری شدد
ترو خدا اما الان خوبم بیا بیا دوباره شروع کنیم لطفا

از اون روز سالیان سال میگذرد و اونا هنوز هم کنار هم هستند و صاحب دو پسر و یک دختر اند
دیدگاه ها (۱۰)

ادامه دادم

برای فیک جدید ایده ندارید؟راستی ادیتم چطوره؟🤍

ببخشید بچه ها تا الان مدرسه بودم تازه ظهرم همونجا بودم نمیتو...

شوگابه گفته مدیر کمپانی قراره به بوسان بریم و اونجا تو یه خو...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۰ویو کوکوقتی دیدم ات نیست به بادریگاردا ...

خون آشام من My vampire 🦇 part18ویو ات یهو درو زدن رفتم درو ب...

نام فیک: عشق مخفیPart: 56ویو ات*م. چقد حسود شدی دختر*خندهروم...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط