ماه خاموش

ماه خاموش🌑
پارت۱۲

نیم نگاهی بهش انداختم و دوباره به لیوانم خیره شدم.
_خانوم مهراد؟
حوصله ی حرف زدن نداشتم.حوصله ی خودمم نداشتم
اروم گفتم
_بله
_این چند روز خیلی گرفته به نظر میرسیدین.
_گفتم که...خوبم.
_ولی شما...
_اقای نادری ممنون که پرسیدین ولی من...حالم خوبه.
بعد با اخم بهش نگاه کردم که از برخوردم جا خورد.بعد از کمی مکث گفت
_خب پس...انقدر حالتون خوبه که دعوت منو قبول کنین؟
چشمام گرد شد.با تندی گفتم
_منظور؟
_عااام...ینی که...من و شما...ینی چجوری بگم...یکم بیشتر باهم اشنا بشیم
_که چی بشه؟
_که...
منظورشو کاملا متوجه شدم.صندلیمو کشیدم عقب و صدامو کمی بالا بردم
_بله منظورتونو فهمیدم ولی جای اشتباهی اومدین.لطفا ادامه ندین
نگاه مسخره ای به سر تا پاش انداختم و گفتم
_روزخوش
و سریع ازونجا فاصله گرفتم و تازه یادم اومد که شکلات داغمو جا گذاشتم.
نیم نگاهی به عقب انداختم.نمیشد برگردم و لیوانمو بردارم.شاهین هنوز به جای خالی من خیره شده بود.
نگاه غمگینی به لیوانم انداختم و رفتم سمت کلاس.
اواسط کلاس بودیم و حسابی معطوف درس شده بود.سرم روی جزوه بود و تند تند حرفای استادو مینوشتم.سرمو که بالا گرفتم چشمام تا جای ممکن گرد شد.همون پسره مزاحم و ترسناک روی صندلی استاد نشسته بود و داشت نگاهم میکرد.
ازینکه بقیه هیچ عکس العملی نشون نمیدادن.سرمو چرخوندم تا ببینم بچه ها چه واکنشی نشون میدن و در کمال تعجب هیچ کس هیچی نمیگفت و همه استادو میدیدن که روی تخته چیزایی مینوشت و سخت مشغول نت برداری بودن.
_خانوم مهراد.
اب دهنمو قورت دادم و گفتم
_بله استاد؟
_مشکلی پیش اومده؟
نگاهی به پسره انداختم که یه تای ابروشو بالا داد و لبخند کجی زد.
چند ثانیه نگاهم بین استاد و پسره رد و بدل شد.
_نه استاد...خوبم.
استاد بعد از کمی مکث چیزی زیر لب گفت و درسو ادامه داد.
ینی هیچکس اونو نمیدید؟
مگه همچین چیزی ممکنه.چند بار چشمامو باز و بسته کردم که شاید خیال میکنم.ولی مگه میشه اون نره غول اونجا نشسته باشه کسی اونو نبینه.
دستمو بالا بردم و استاد فهمید میخوام برم بیرون.
کولمو برداشتم ولی جزوه هام روی میز موند.
رفتم بیرون و پسره نگاهش روی من بود و هنوز لبخند کجشو داشت.
رفتم توی یه کلاس طبقه ی بالا که میدونستم اون ساعت خالیه.
درو بستم برگشتم که صدایی گفت
_دفعه بعد منتظرم نزار
جیغ کوتاهی کشیدم و کمی بالا پریدم.نفسمو صدادار فوت کردم و گفتم
_دفه ی اخرت باشه مث جن ظاهر میشیا
_من زیاد وقت ندارم.اون پلاستیکو از پشت سرت بردار.
_کودوم پلاس...
قسم میخورم وقتی اومدم تو این پلاستیک اینجا نبود.
_این چطوری...
حرفمو قط کرد و گفت
_سه روز مهلت داری تا مث روز اولش بشه.
تند تند گفتم
_صب کن صب کن.الان دوباره میخوای بری؟بابا من کلی سوال دارم.دارم دیوونه میشم.
_به موقش میفهمی.
_کِی؟
چیزی نگفت.کلافه گفتم
_حداقل اسمتو بگو.کی هستی تو؟
کمی نگاهم کرد و گفت
_آرمان
دیدگاه ها (۲۷)

پارت۱۳چیزی نگفت.کلافه گفتم_حداقل اسمتو بگو.کی هستی تو؟کمی نگ...

🌸 میلاد🌸 در رمان ماه خاموش🌑

🌸 نوشین🌸 در رمان ماه خاموش🌑

🌸 شاهین🌸 در رمان ماه خاموش🌑

رمان جیمین

نام فیک: عشق مخفیPart: 33ویو ات*به ی خدمتکار گفتم ی پتو بیار...

در ادامه...P.2*ویو ا.ت*جای کنار خودش را خالی کرد و دستش را ر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط