رمان انتقام خونین 🩸❣️
رمان انتقام خونین 🩸❣️
part:2۲
#متین
بچه ها منو نیکا قبل از اینکه بیایم آنجا با پدر مادرمون صحبت کردیم و الان هم که مهراشاد میخوان برن ما می خوایم پس فردا عروسی بگیریم
ارسلان:آخه انقد زود؟معمولا کسی برای گرفتن عروسی از یه هفته قبل خبر رو میگه
دیانا:هه وا ارسلان چیکار بچه داری میخواد با کلی ذوق و شوق عروسی بگیره می زنی تو ذوقش؟
ارسلان:این بچته؟
دیانا:خب مثل داداشمه گناه داره
متین:حالا مهم نیست ولی لطفاً همتون با خانوادتون بیاین
مهراشاد:ایول مبارکههه
پانلئو:خببب پس فقط اردیا میمونه
دیانا:حالا زوده
ارسلان:من بچه موخااام
نیکا:ارسلان فقط فرار کن داداش
ارسلان گوه خوردممم
دیانا:فقط گیرت نیارم ارسلاااان و کفشم رو طرفش پرت کردم
ارسلان:حالا همچین چیزه بدی هم نگفتمااا
دیانا:😡🤬
متین:بسه دیگه
محراب:عه غذا
مهشاد:نی نی رو بگیر
محراب:آخ مامانی فداش بشع
پانیذ:جررر تو مامانی هستی؟😂😂
بچه ها:😂😂😂
روز عروسی 💒💥🤍
#نیکا
خیلی حس خوبی بود که بلاخره با کسیکه می خواستی ازدواج کنی...
کسی که همیشه آرزوی داشتنش رو میکردی...
آرزو می کردی به هیچ کس دیگه ای جز تو نرسه
آرزو می کردی که همیشه مال خودت باشه و امروز همون روز بود..
جلو آینه بودم و به خودم گفتم:تبریک میگم نیکا خانم
و سوار ماشین متین شدم و وارد آرایشگاه شدم
#متین
خیلی خوشحال بودممم چون قرار بود با نیمه گمشدم و عشق زندگیم ازدواج کنم
نیکا رو رسوندم آرایشگاه و خودمم رفتم ماشین رو گل کاری کنم و بعدشم هم رفتم آرایشگاه
(حمایتتت
part:2۲
#متین
بچه ها منو نیکا قبل از اینکه بیایم آنجا با پدر مادرمون صحبت کردیم و الان هم که مهراشاد میخوان برن ما می خوایم پس فردا عروسی بگیریم
ارسلان:آخه انقد زود؟معمولا کسی برای گرفتن عروسی از یه هفته قبل خبر رو میگه
دیانا:هه وا ارسلان چیکار بچه داری میخواد با کلی ذوق و شوق عروسی بگیره می زنی تو ذوقش؟
ارسلان:این بچته؟
دیانا:خب مثل داداشمه گناه داره
متین:حالا مهم نیست ولی لطفاً همتون با خانوادتون بیاین
مهراشاد:ایول مبارکههه
پانلئو:خببب پس فقط اردیا میمونه
دیانا:حالا زوده
ارسلان:من بچه موخااام
نیکا:ارسلان فقط فرار کن داداش
ارسلان گوه خوردممم
دیانا:فقط گیرت نیارم ارسلاااان و کفشم رو طرفش پرت کردم
ارسلان:حالا همچین چیزه بدی هم نگفتمااا
دیانا:😡🤬
متین:بسه دیگه
محراب:عه غذا
مهشاد:نی نی رو بگیر
محراب:آخ مامانی فداش بشع
پانیذ:جررر تو مامانی هستی؟😂😂
بچه ها:😂😂😂
روز عروسی 💒💥🤍
#نیکا
خیلی حس خوبی بود که بلاخره با کسیکه می خواستی ازدواج کنی...
کسی که همیشه آرزوی داشتنش رو میکردی...
آرزو می کردی به هیچ کس دیگه ای جز تو نرسه
آرزو می کردی که همیشه مال خودت باشه و امروز همون روز بود..
جلو آینه بودم و به خودم گفتم:تبریک میگم نیکا خانم
و سوار ماشین متین شدم و وارد آرایشگاه شدم
#متین
خیلی خوشحال بودممم چون قرار بود با نیمه گمشدم و عشق زندگیم ازدواج کنم
نیکا رو رسوندم آرایشگاه و خودمم رفتم ماشین رو گل کاری کنم و بعدشم هم رفتم آرایشگاه
(حمایتتت
۴.۲k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.