هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد

هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
رفتم از خاطر او ، دلتنگِ دلم گاه نشد
.
او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد
.
گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد
.
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد
.
من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد
.
دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
دیدگاه ها (۲)

غرق عشق تو شدم بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی عازم دریا ...

باید ببوسی چشــم های روشنــم را تا پــُر کنــد آغــوش تــو ح...

همیشه یادمان باشد که نگفته‌ها را می‌توان گفت ،ولی گفته‌ها را...

دلتنگ که شدی،بیا!این‌جا تا دلَ‌ت بخواهددلَ‌م برایِ تو تنگ اس...

بابایی

پدر ناتنی من...part:³⁴𝗝𝗶_𝘆𝘂𝗻𝗴:ولی...حق...من....نمیتونم...حق....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط