هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
هر چه کردم که فراموش کنم آه نشد
رفتم از خاطر او ، دلتنگِ دلم گاه نشد
.
او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد
.
گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد
.
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد
.
من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد
.
دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
رفتم از خاطر او ، دلتنگِ دلم گاه نشد
.
او که با عشق به آغوشِ دلم آمده بود
تکیه بر عقل زد و ، همنفسِ راه نشد
.
گفت اندیشه ی او با من و با من شدن است
کلبه ام آه ، ولی روشن از آن ماه نشد
.
آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
هیمه بر آتشِ ما ریخت و همراه نشد
.
من حسودم به هر آنکس که نگاری بیند
سهمم از عشق به اندازه ی یک کاه نشد
.
دفترم پُر شده از بغض ، چه باید بکنم ؟
هر چه کردم که فراموش کنم ، آه نشد
۵۶۱
۱۱ اسفند ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.