دروغ است اینکه دیگر از غزل از شعر بیزاری

.
دروغ است اینکه دیگر از غزل از شعر بیزاری
تو تا خون در تنت باقیست از این عشق ناچاری!
.
دروغ است اینکه دیگر شعرهایم را نمی­خوانی
که می­سوزانی ابیات مرا در زیرسیگاری!
.
غزل آهوست، تو با این غرورت ای پلنگاببر!
چطور از چشم­های میشی او چشم برداری؟
.
غزل اسم زنی زیباست آهوشیوه، آهو چشم
تو بیش از آنکه می­اندیشی او را دوست می­داری
.
غزل آغوش گرم توست وقتی نیمه شب با من
به پچ­پچ­های گلدان­های شب­بو گوش بسپاری
.
غزل آن کیف پول چرمی مشکی ست وقتی که
بجز من، عکس هرکس را که در او هست برداری
.
غزل ساز تو، آواز تو و آن سی دی تاج است
که دائم دوست داری توی ضبط صوت بگذاری
.
تو از من ناگزیری، از غزل ناچار، مثل من
که از ناچاریم در پنجۀ عشقت خبر داری
.
بخوان... تصنیفی از عارف بخوان، یا از رهی، یا... آه!
بخوان، چیزی بخوان، برخیز... می­دانم که بیداری!
.

#پانته آ_صفایی
دیدگاه ها (۱)

با من بی کس تنها شده، یارا تو بمانهمه رفتند از این خانه خدا ...

شبی در موج زلفانت مرا هم رنگ دریا کنگل پژمرده ی دل را به لبخ...

عشق

خود ساخته شوید.

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط