هاهاهاهاها
هاهاهاهاها
سناریو هانما 🗿🤌
اسم:آیو یاواراگی
اخلاق:شیطون،سربه هوا،برونگرا، عصبی، کرمو
خوب بریم که شروع کنیم👍
دوستان کمی هنتای شایدم بیشتر کسانی که دوست ندارن نخونن🗿💔
خارج از روند انیمه🤣🤌
.......................................................
داشتم داخل شرکت قدم میزدم که خوردم به یه نفر
آیو:معذرت میخوام جلومو ندیدم
هانما:مشکلی نیست بیب(هه هه چندش هانما درحال لاس زدن🤣🗿💔)
آیو:اسم من آیو یاواراگی هست از آشنایی با شما خوشوقتم آقای....
هانما: هانما شوجی هستم میتونی هانما صدام کنی
آیو:ام... هانما سان شما میدونید دفتر مدیر کجاست
تازه واردم اینجا رو به خوبی نمیشناسم
هانما:پس تو تازه واردی...
دنبالم بیا..
آیو دنبال هانما رفت و رسیدن دفتر مدیر ولی کسی اونجا نبود...
آیو:مدیر نیستن؟
هانما:هستن من مدیر شرکت هستم خانم آیو
آیو:واییییییییییی ببخشید نشناختم
هانما:مشکلی نیست از همین حالا تو منشی منی امیدوارم کارتو به خوبی انجام بدی
آیو:خیلی ازتون ممنونم چشم
هانما:حالا اون پرونده هارو بردار بخون
ویو نویسنده
همين طور گذشت و هم تو هم هانما بیشتر عاشق هم شدید توی یکی از روز ها هانما تورو به کافه دعوت کرد توهم از خدا خواسته قبول کردی
هانما روی پاش زانو زد و گفت
هانما:بیب من از وقتی دیدمت عاشقت شدم عاشق چشمات شدم که هروقت نگاهش میکنم مجذوبش میشم با من ازدواج میکنی ای بانوی زیبا؟
آیو:هانما...بلهههههههه
هانما معشوقه اش رو در آغوشش گرفت و یک کیس فرانسوی رو شروع کرد(یعنی یک کیس طولانی و .... خودتون بدونیند🗿👍)
هانما اونجا از تو درخواست ازدواج کرد
سال ها گذشت شما عروسیتونو گرفتید و صاحب دو تا توله سگ..نه چیزه دوتا فرشته شدید🗿💔خودتون با مغز کثیفتون تصور کنید چطوری توله دار شدید🗿🤣💔
بچه اولی: مامان مامان بابا کنترل رو نمیده
آیو:عزیزم بچه که نیستی کنترل رو بده بهش
بچه دومی:مامان بیا من گشنمه
آیو:باشه عزیز دل مامان
هانما:ولی...
آیو:عزیزم😊💢
هانما:چشم بیا توله صگ
آیو:با بچه درست حرف بزن😊💢🩴
بچه اولی:توله سگ؟
آیو:عزیزم امشبو باید تو بری خرید😊💢
هانما: نهههههههههههههه
و شما با دوتا توله به خوبیو خوشی زندگی کردین🗿💔🤣
میدونم بد شد ولی تمام توانم همين بود
سناریو هانما 🗿🤌
اسم:آیو یاواراگی
اخلاق:شیطون،سربه هوا،برونگرا، عصبی، کرمو
خوب بریم که شروع کنیم👍
دوستان کمی هنتای شایدم بیشتر کسانی که دوست ندارن نخونن🗿💔
خارج از روند انیمه🤣🤌
.......................................................
داشتم داخل شرکت قدم میزدم که خوردم به یه نفر
آیو:معذرت میخوام جلومو ندیدم
هانما:مشکلی نیست بیب(هه هه چندش هانما درحال لاس زدن🤣🗿💔)
آیو:اسم من آیو یاواراگی هست از آشنایی با شما خوشوقتم آقای....
هانما: هانما شوجی هستم میتونی هانما صدام کنی
آیو:ام... هانما سان شما میدونید دفتر مدیر کجاست
تازه واردم اینجا رو به خوبی نمیشناسم
هانما:پس تو تازه واردی...
دنبالم بیا..
آیو دنبال هانما رفت و رسیدن دفتر مدیر ولی کسی اونجا نبود...
آیو:مدیر نیستن؟
هانما:هستن من مدیر شرکت هستم خانم آیو
آیو:واییییییییییی ببخشید نشناختم
هانما:مشکلی نیست از همین حالا تو منشی منی امیدوارم کارتو به خوبی انجام بدی
آیو:خیلی ازتون ممنونم چشم
هانما:حالا اون پرونده هارو بردار بخون
ویو نویسنده
همين طور گذشت و هم تو هم هانما بیشتر عاشق هم شدید توی یکی از روز ها هانما تورو به کافه دعوت کرد توهم از خدا خواسته قبول کردی
هانما روی پاش زانو زد و گفت
هانما:بیب من از وقتی دیدمت عاشقت شدم عاشق چشمات شدم که هروقت نگاهش میکنم مجذوبش میشم با من ازدواج میکنی ای بانوی زیبا؟
آیو:هانما...بلهههههههه
هانما معشوقه اش رو در آغوشش گرفت و یک کیس فرانسوی رو شروع کرد(یعنی یک کیس طولانی و .... خودتون بدونیند🗿👍)
هانما اونجا از تو درخواست ازدواج کرد
سال ها گذشت شما عروسیتونو گرفتید و صاحب دو تا توله سگ..نه چیزه دوتا فرشته شدید🗿💔خودتون با مغز کثیفتون تصور کنید چطوری توله دار شدید🗿🤣💔
بچه اولی: مامان مامان بابا کنترل رو نمیده
آیو:عزیزم بچه که نیستی کنترل رو بده بهش
بچه دومی:مامان بیا من گشنمه
آیو:باشه عزیز دل مامان
هانما:ولی...
آیو:عزیزم😊💢
هانما:چشم بیا توله صگ
آیو:با بچه درست حرف بزن😊💢🩴
بچه اولی:توله سگ؟
آیو:عزیزم امشبو باید تو بری خرید😊💢
هانما: نهههههههههههههه
و شما با دوتا توله به خوبیو خوشی زندگی کردین🗿💔🤣
میدونم بد شد ولی تمام توانم همين بود
۳.۳k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.