unexpected love 🤎 ☕️

unexpected love 🤎 ☕️
عشق غیره منتظره 🤎 ☕️
انچه گذشت
ببخشید که زود قضاوتت کردم
part ²⁰
از هم جدا شدن
ات ویو
بلند شدم برای ناهار غذا درست کردم
بعد ناهار
روی مبل نشسته بودم که به سرم زد برم پیش میونگ و اتفاق های اخیر رو بهش بگم
+ته؟
_جانم
+یه لحظه بیا
_جانم
+من میخوام برم پیش میونگ
_باشه برو منم میخواستم برم پبش کوک و جیمین
ولی به اونا میگم بیان اینجا یه سر من حال ندارم برم
+باشه بگو بیان
_باشه
رفتم حاضر شدم
رفتم خونه میونگ
(میونگ&)
+سلام خوبی
&سلام مرسی
&اتفاقی افتاده یهویی گفتی میخوام بیام
+نه میخواستن درباره یه موضوعی باهات حرف بزنم
&باشه بگو میشنوم
+ ببین راستش حس میکنم یه حس هایی به تهیونگ دارم
هروقت اونو کنار دختری میبینم عصبی میشم
هر وقت ازش خبر نداشته باشم نگران میشم حتی همین دیشب
دیشب جیمین من و تهیونگ رو به یه مهمونی دعوت کرد اونجا دوست دختر قبلی تهیونگ هی بهش میچسبید
من به قدری عصبی شده بودم که از مهمونی بلند شدم اومدم بیرون حتی به قدر خونه گریه کرده بودم که چشم هام میسوخت حتی نمیدونم چرا انقدر ناراحت بودم
&حب ببین خواهر قشنگم بهت تبریک میگم
شما عاشق پرنس خوشتیپمون شدی عزیزم......