Part26
Part26
دختر خونده مستر لی
.
.
ویو ا.ت
همینطور رو تخت بودم که صدای در اومد
جردن: خانم مهمانتون رسیدن(پچ پچ کنان)
_ باشه تو میتونی بری تا 1 ساعت دیگه اینجا پیدات نشه
جردن: چشم
اسلحمو در آوردم و رفتم پایین و با صورت نگران و هاج و واج کوک مواجه شدم
_ مشتاق دیدار مستر
+ ا.ت اینجا چه خبره؟
_ عاعا من خانم چوی هستم نه ا.ت مستر جئون
+ منظورت از اون حرفها چی بود
_ خب ممکنه تو منو توی یک ماه آینده منو از دست بدید یعنی ممکنه...
+ یعنی چی؟ من هیچ وقت تو رو از دست نمیدی
_ من دارم میمیرم میفهمی دارم میمیرم
+ چرا؟؟ تو چرا اینو میگی
_ میدونی چرا پدرت خانوادمو کشت؟
+ نه خب اون آدمای زیادی رو کشت
_ به جادو اعتقاد داری؟
+ نه
_ خب باید باورش کنی چون من نفرین شدم
+ ا.ت دیوونه شدی؟
_ نه میخوای ببینی؟
+ آره نشونم بده چیه که اینطوری میکنی
سرمو بردم بالا و چشمامو چرخوندم و جادوی توی خونمو نشونش دادم خب این جادو اینطوریه که رنگ چشمم عوض میشه و تبدیل به یه خوناشام میشم(خب من نقاشی خوب نیست ولی سعی کردم چشمی که تو ذهنمه تو اسلاید 2 بزارم) و پدر کوک بخاطر از بین بردن خطر خانوادمو کشت اما من زنده موندم ولی طی یک ماه آینده من کاملا تبدیل به یک خوناشام میشم و از سرزمین انسان ها به سرزمین هیولاها میرم و اینکه تموم خدمهی من حتی جردن هم خوناشامه به همین دلیل کوک باید ازم دور بمونه
_ حالا نظرت چیه به نظرت من انسانم؟
+ چ.. چی شده؟
خب در همین لحظه بود که یک ساعت تموم شد(تصور کنید ساعت از 2:59 دقیقه شب رفت رو 3)و جردن با سرعت نور اومد و کوکو چسبوند به دیوار اونم تو حالت خوناشام بود و نیشاش هم قابل مشاهده
جردن: تو که قصد نداری به ملکهی من آسیب بزنی؟
_ جردن بیا عقب اون پسر خوبیه(پوزخند)
جردن اومد عقب...
دختر خونده مستر لی
.
.
ویو ا.ت
همینطور رو تخت بودم که صدای در اومد
جردن: خانم مهمانتون رسیدن(پچ پچ کنان)
_ باشه تو میتونی بری تا 1 ساعت دیگه اینجا پیدات نشه
جردن: چشم
اسلحمو در آوردم و رفتم پایین و با صورت نگران و هاج و واج کوک مواجه شدم
_ مشتاق دیدار مستر
+ ا.ت اینجا چه خبره؟
_ عاعا من خانم چوی هستم نه ا.ت مستر جئون
+ منظورت از اون حرفها چی بود
_ خب ممکنه تو منو توی یک ماه آینده منو از دست بدید یعنی ممکنه...
+ یعنی چی؟ من هیچ وقت تو رو از دست نمیدی
_ من دارم میمیرم میفهمی دارم میمیرم
+ چرا؟؟ تو چرا اینو میگی
_ میدونی چرا پدرت خانوادمو کشت؟
+ نه خب اون آدمای زیادی رو کشت
_ به جادو اعتقاد داری؟
+ نه
_ خب باید باورش کنی چون من نفرین شدم
+ ا.ت دیوونه شدی؟
_ نه میخوای ببینی؟
+ آره نشونم بده چیه که اینطوری میکنی
سرمو بردم بالا و چشمامو چرخوندم و جادوی توی خونمو نشونش دادم خب این جادو اینطوریه که رنگ چشمم عوض میشه و تبدیل به یه خوناشام میشم(خب من نقاشی خوب نیست ولی سعی کردم چشمی که تو ذهنمه تو اسلاید 2 بزارم) و پدر کوک بخاطر از بین بردن خطر خانوادمو کشت اما من زنده موندم ولی طی یک ماه آینده من کاملا تبدیل به یک خوناشام میشم و از سرزمین انسان ها به سرزمین هیولاها میرم و اینکه تموم خدمهی من حتی جردن هم خوناشامه به همین دلیل کوک باید ازم دور بمونه
_ حالا نظرت چیه به نظرت من انسانم؟
+ چ.. چی شده؟
خب در همین لحظه بود که یک ساعت تموم شد(تصور کنید ساعت از 2:59 دقیقه شب رفت رو 3)و جردن با سرعت نور اومد و کوکو چسبوند به دیوار اونم تو حالت خوناشام بود و نیشاش هم قابل مشاهده
جردن: تو که قصد نداری به ملکهی من آسیب بزنی؟
_ جردن بیا عقب اون پسر خوبیه(پوزخند)
جردن اومد عقب...
۲.۸k
۲۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.