مرد اگر بودم،
مرد اگر بودم،
نبودنت را غروبهایِ زمستان
در قهوهخانههایِ دوری
سیگار میکشیدم
نبودنت
دود میشد ...
و مینشست رویِ بخارِ شیشههایِ قهوهخانه
بعد تکیه میدادم به صندلی
چشمهایم را میبستم
و انگشتانم را
دورِ استکانِ کمر باریکِ چایِ داغ حلقه میکردم
تا بیشتر
از یادم بروی!
_
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
و نبودنت
پیرهنم شده است!
#رویا_شاه_حسینی
نبودنت را غروبهایِ زمستان
در قهوهخانههایِ دوری
سیگار میکشیدم
نبودنت
دود میشد ...
و مینشست رویِ بخارِ شیشههایِ قهوهخانه
بعد تکیه میدادم به صندلی
چشمهایم را میبستم
و انگشتانم را
دورِ استکانِ کمر باریکِ چایِ داغ حلقه میکردم
تا بیشتر
از یادم بروی!
_
نامرد اگر بودم
نبودنت را
تا حالا باید
فراموش کرده باشم
مرد نیستم اما
نامرد هم نیستم
زنم
و نبودنت
پیرهنم شده است!
#رویا_شاه_حسینی
۸۷۲
۱۵ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.