عجب آشفته بازاری شد این دشت

عجب آشفته بازاری شد این دشت
یکی مست و یکی خونش به نان است

یکی غرق خوشی میگرید از شوق
یکی از ناخوشی،بیزارِ جان است

#هادی_نجاری
دیدگاه ها (۳)

مثل هر روز نشستم سر میزی که فقط...خستگی های من و چای و کسی ه...

جمعه همیشه روز خوبی است، این حال ما استکه خوب نمی شود...#سعی...

خسته از این روزهای تلخ و مسموم و غریبیک نفر احوال می پرسد مر...

چنان تنهای تنهایم، که حتّی نیستم با خودنمی‌دانم که عُمری‌را،...

دلم پر آتش و چشمم پرآب شد هر دو دو خانه نذر تو کردم خراب شد ...

فقط برو و بهش بگو که دوسش داری …در حال قدم زدن توی پارک سر س...

فرار من

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط