به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را

به یک پلک تو می بخشم تمام روز و شب ها را
که تسکین می دهد چشمت غم جانسوز تب ها را
بخوان ! با لهجه ات حسی عجیب و مشترک دارم
فضا را یک نفس پر کن به هم نگذار لب ها را
به دست آور دل من را چه کارت با دل مردم !
تو واجب را بجا آور رها کن مستحب ها را
دلیل دل خوشی هایم ! چه بغرنج است دنیایم !
چرا باید چنین باشد ؟... نمی فهمم سبب ها را
بیا این بار شعرم را به آداب تو می گویم
که دارم یاد می گیرم زبان با ادب ها را
غروب سرد بعد از تو چه دلگیر است ای عابر
برای هر قدم یک دم نگاهی کن عقب ها را
دیدگاه ها (۱)

جواب نامه ام از بس ، ز جانان دیر می آیدجوان گر می رود قاصد ،...

ای خوش آن عمر که در بی‌خبری سر کردمکاش می‌شد به همان بی‌خبری...

حسین_پناهی چه زیبا گفتپایانی برای قصه ها نیست...نه بره ها گر...

ما را نیز لبخندی خواهد بود. شاید در راه است شاید لحظه‌ای یاد...

عطر پیچکهای گیسویت مراهمچنان پروانه بازی می دهدباغ سرسبز نگا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط