روز آخری که از همدیگر جدا شدیم

روز آخری که از همدیگر جدا شدیم
تاکنون نُه روز می‌شود.
قرار گذاشت فردای آن روز
بروم او را بیاورم‌ اینجا در اتاقم.
خانه‌ی او نزدیک قبرستان مُنپارناس بود،
همان روز رفتم او را با خودم بیاورم.
آنجا کنج کوچه از واگن زیرزمینی پیاده شدم ،
باد سرد می‌وزید،
هوا ابری و گرفته بود.
نمی‌دانم چه شد که پشیمان شدم،
نه اینکه او زشت بود یا از او خوشم نمی‌آمد،
اما یک قوه‌ای مرا بازداشت.
نه،
نخواستم دیگر او را ببینم،
می‌خواستم همه‌ی دلبستگی‌های خودم را
از زندگی ببرم.

#صادق_هدایت
دیدگاه ها (۱)

دل به کسی دادم که عاشق "دریا" بود...و از حوالی آن روز به بعد...

از من دیگر حتی تو هم نمانده ای!شبیهِ کاغذ بعد سوختن که خاکست...

دلش گیر استجمعه، چه قدر عاشق استبرای نیامدنش یک غروب راعزادا...

رفتم بهش گفتمآقا اصلا من سیگارت!میشه دیگه نمیشه؟دیدم داره ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط