امشب افتاده به جانم تب یادت چه کنم

امشب افتاده به جانم تب یادت، چه کنم

من ندارم به غم هجر تو عادت ، چه کنم

روزگاریست " که دیوانه و بیمار توأم

مانده ام گر تو نیایی به عیادت ، چه کنم

گشته کابوس شبم دست تودر دست رقیب

آتشم می زند این حس حسادت ، چه کنم

هر دری بود زدم تا تو بمانی ، که نشد ...

گر مرا نیست به وصل تو سعادت، چه کنم

عمر و جانم به فدایت همه، ای دوست بگو

با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم

تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم

دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم


💜 💜 💜 #D-#F 💜 💜 💜
دیدگاه ها (۳)

شعرهایم مال تو ، این اوج احسان منستشعر من قیمت ندارد ، قیمتش...

این بــرگ‌های زردبه خــاطر پاییز نیست ڪه از شاخه می‌افتندقــ...

شده‌ طالب بشوی بوسه ولی او ندهد ؟شده صدبار تو خواهش بکنی، رو...

بیا برگردیم به قدیم تر ها....نه آنقدر دور که توی قحطیِ زمانِ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط