فیکبیتیاس
#فیک_بی_تی_اس
#کوک
اسم: #بازی_مرگ
پارت: #چهاردهم
سوآه:حالا که فکرشو میکنم اونقدرا هم ترسناک و خشن نیستی
کوک:دختر جون تو ندیدی....
سوآه:شاید ولی.......
کوک:بجای این حرفا بلند شو بریم
باید با همه صحبت کنم!
سوآه:منظور از همه کیا؟؟
کوک:هرکسی که توی این عمارت هست
سوآه:این پسره کوک
بر خلاف هیکل گنده که هات ترش میکرد اخلاق خوبی داشت
یا شایدم به قول خودش من اون اخلاقاشو ندیدم
نمیدونم بمونم با نه!
البته فرار کردن سخته از اینجا ولی امتحانش ضرری نداره که.....
*اینو میگفتم در صورتی که نمیدونستم اگه که فرار کنم چه بلایی سرم میادش*
سوهی کجاعه؟
دختره روانی
منو کشوند اینجا آخرش بهگامون داد با این فکر و افسانه ها
البته افسانه که چی بگم؟؟
تا جایی که دیدم و فهمیدم و گفتن اینا خون
آشام هستن این یعنی دروغ نیستش و واقعیت دارن
اگه سوهی بفهمه چی؟
دختره پلشت
پشت سر کوکی راه میرفتم
کوکی نیومده و نرسیده چه زود صمیمی شدم
خودم موندم والا
همینجوری خونه رو که چی بگم عمارتو دید میزدم و فکر میکردم تا به اتاقی رسیدیم
کوک در زد
که صدای یه زنی بلند شد که
گفت:بیایین تو
*فلشبک سوهی*
سوآه گم شده بود
کلی دنبالش گشتم نبود
تاریک شده بود عوا میترسیدم
میخواستم برم از طرفی هم نمیتونستم بدون سوآه برم
با کلی ترس تو جنگل میرفتم و سعی میکردم به صداها اهمیت ندم
یه صدای وحشت ناکی آمدش
باید بگم پس افتادم
که کسی جلوم ظاهر شد........
#کوک
اسم: #بازی_مرگ
پارت: #چهاردهم
سوآه:حالا که فکرشو میکنم اونقدرا هم ترسناک و خشن نیستی
کوک:دختر جون تو ندیدی....
سوآه:شاید ولی.......
کوک:بجای این حرفا بلند شو بریم
باید با همه صحبت کنم!
سوآه:منظور از همه کیا؟؟
کوک:هرکسی که توی این عمارت هست
سوآه:این پسره کوک
بر خلاف هیکل گنده که هات ترش میکرد اخلاق خوبی داشت
یا شایدم به قول خودش من اون اخلاقاشو ندیدم
نمیدونم بمونم با نه!
البته فرار کردن سخته از اینجا ولی امتحانش ضرری نداره که.....
*اینو میگفتم در صورتی که نمیدونستم اگه که فرار کنم چه بلایی سرم میادش*
سوهی کجاعه؟
دختره روانی
منو کشوند اینجا آخرش بهگامون داد با این فکر و افسانه ها
البته افسانه که چی بگم؟؟
تا جایی که دیدم و فهمیدم و گفتن اینا خون
آشام هستن این یعنی دروغ نیستش و واقعیت دارن
اگه سوهی بفهمه چی؟
دختره پلشت
پشت سر کوکی راه میرفتم
کوکی نیومده و نرسیده چه زود صمیمی شدم
خودم موندم والا
همینجوری خونه رو که چی بگم عمارتو دید میزدم و فکر میکردم تا به اتاقی رسیدیم
کوک در زد
که صدای یه زنی بلند شد که
گفت:بیایین تو
*فلشبک سوهی*
سوآه گم شده بود
کلی دنبالش گشتم نبود
تاریک شده بود عوا میترسیدم
میخواستم برم از طرفی هم نمیتونستم بدون سوآه برم
با کلی ترس تو جنگل میرفتم و سعی میکردم به صداها اهمیت ندم
یه صدای وحشت ناکی آمدش
باید بگم پس افتادم
که کسی جلوم ظاهر شد........
- ۸۷۰
- ۰۸ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط