پارت هفتمدهم
#پارت_هفتمدهم
رها:یه لحظه طاها عصبی شد و از روی تخت بلند شد و منم با یه حرکت از رو تخت بلند کرد و گفت
طاها:یهو یاد این افتادم که مامان رها قاتل مامان منه و رها یه خونبسه خون جلوی چشمامو گرفت و رها رو زدم معلوم بود خیلی بد زدم چون رها افتاد رو زمین ولی بلندش کردم و بهش گفتم
طاها:لعنت بهت(عصبی)
رها:(گریه و ترس) بعد که حرفشو زد منو انداخت رو انداخت رو تختو خودش رفت سیگارشو برداشت و رفت تو بالکن وقتی
دیدم داره همینجوری سیگار میکشه با ترس رفتم پیشش تو بالکن و سیگارو از دستش گرفتم و انداختم رو زمین یه طور خیلی بد نگام کرد ولی بهش گفتم
رها: خب چرا از من عصبانی هستی خودتو نابود میکنی
طاها:رها ولم کن اعصاب ندارم
نمیخوام دست روت بلند کنم
رها:ههههه دست روم بلند نکردی میخای بیشتر از این بزنیم
طاها: رها رها رها رهاااااا هوففف
رها:خب چیه
طاها:هیچی بیا رو پام بشین
رها:از حرفت طاها خیلی تعجب کردم که کفت بیا رو پام بشین
رها: ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍😍
رها:یه لحظه طاها عصبی شد و از روی تخت بلند شد و منم با یه حرکت از رو تخت بلند کرد و گفت
طاها:یهو یاد این افتادم که مامان رها قاتل مامان منه و رها یه خونبسه خون جلوی چشمامو گرفت و رها رو زدم معلوم بود خیلی بد زدم چون رها افتاد رو زمین ولی بلندش کردم و بهش گفتم
طاها:لعنت بهت(عصبی)
رها:(گریه و ترس) بعد که حرفشو زد منو انداخت رو انداخت رو تختو خودش رفت سیگارشو برداشت و رفت تو بالکن وقتی
دیدم داره همینجوری سیگار میکشه با ترس رفتم پیشش تو بالکن و سیگارو از دستش گرفتم و انداختم رو زمین یه طور خیلی بد نگام کرد ولی بهش گفتم
رها: خب چرا از من عصبانی هستی خودتو نابود میکنی
طاها:رها ولم کن اعصاب ندارم
نمیخوام دست روت بلند کنم
رها:ههههه دست روم بلند نکردی میخای بیشتر از این بزنیم
طاها: رها رها رها رهاااااا هوففف
رها:خب چیه
طاها:هیچی بیا رو پام بشین
رها:از حرفت طاها خیلی تعجب کردم که کفت بیا رو پام بشین
رها: ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍😍
۲.۰k
۲۸ فروردین ۱۴۰۱