هوس به عشق تبدیل میشه؟!
هوس به عشق تبدیل میشه؟!
p 1
ا/ت: +
جئون جونگ کوک: _
میا:^ (دوست ا/ت)
ویوی ا/ ت:
امروز باید به مامانم میگفتم که میخوام برم خونه ی میا از خواب بیدار شدم رفتم طبقه پایین و مامانم رو بغل کرد و صبحونه خوردم و به مامانم نگاه کرد
+مامان من امروز باید برم خونه ی میا...شب شاید بمونم...میدونی که؟ بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم...
مامان میا به میا نگاه کرد
*برو ولی اگه اتفاقی بیوفته سر میا میبینم...
میا لبخند زد و از روی صندلی بلند شد
+ممنونم میرم اماده بشم
ویوی ا/ت:
رفتم توی اتاق لباس برداشتم و لباس پوشید و یه ارایش کوتاهی کردم و رفتم کفشم رو پوشیدم و به سمت در خونه رفتم و از مامانم خدافظی کردم و رفتم از خونه بیرون و یه مرد رو دیدم که ماسک مشکی زده و استایلش خیلی فاکی بود. اهمیتی ندادم و رفت خونه ی میا . وارد خونه شدم و نشستیم با هم حرف زدیم. ساعت ۲ شب بود ما داشتیم فیلم میدیدیم من رفتم طبقه ی پایین تا برای میا و خودم خوراکی بیارم. همه جا تاریک بود. هیچ کس به جز منو میا خونه نبود رفتم سمت يخچال و بسته ی موچی برداشتم و میخواستم به طبقه بالا برم صدای کلید شنیدم و دیدم همون مردی بود که امروز دیدم. کلید رو روی میز گذاشت و رفت روی مبل نشست و ماسکش رو در اورد و کلاهش رو در اورد و با صدای ارامی گفت
_نگاه داره؟...
+دیدن خر صفا داره...
_چی گفتی؟!( کمی صدای بلند)
جونگ کوک از روی مبل بلند شد و به سمت میا اومد
+متاسفم...حواسم نبود..
_برام مهم نیست...ولی بدون با کی حرف میزنی...
+منم برام مهم نیست با کی حرف میزنم!!!( ا/ت عصبی شد و کمی با صدای بلند گفت)
جونگ کوک محکم بازوی ا/ت رو گرفت و فشار داد
_تا حالا کتک خوردی؟...
+به تو ربطی نداره!!
_گفتی نه؟ میخوای انجامش بدم؟...(جونگ کوک داشت ا/ ت رو اذیت میکرد)
ا/ت جونگ کوک رو هل داد عقب و بهش نگاه کرد
+تو کی هستی؟...
_داداش همون کسی هستم که باهاش دوستی...
+تو شاید خواهرش باشی نه داداشش...( ا/ت با صدای اروم گفت)
_تو هم شاید حیون باشی نه انسان!
+گمشو...کی از تو نظر خواست...
ا/ت به طبقه ی بالا رفت و جونگ کوک هم به ا/ت نگاه میکرد و کاری انجام نداد و ا/ت رفت پیش میا و فیلم دیدن. میا و ا/ت خوابشون برده بود.
*گذر زمان به صبح*
ا/ت از روی تخت بلند شد و میا رو ندید. میا دانشگاه داشت و ساعت ۵ عصر برمیگشت. ا/ت به طبقه پایین رفت و فکر کرد کسی خونه نیست و برای عصر میا غذا درست کرد. غذا پاستا بود. ا/ت رفت حموم و یک دوش گرفت و ار حموم اومد بیرون و موهای خیسش دورش بودن و فقط حوله دور بدنش بود میا رفت به غذا سر بزنه که جونگ کوک رو دید که داره غذا میخوره.
+چیکار میکنی؟! او غذا برای تو نیست!!!!!( با داد)
ا/ت به سمت جونگ کوک رفت و یهو....
شرط پارت بعد ۵ لایک
زحمت کشیدم....لطفا لایک کن...
p 1
ا/ت: +
جئون جونگ کوک: _
میا:^ (دوست ا/ت)
ویوی ا/ ت:
امروز باید به مامانم میگفتم که میخوام برم خونه ی میا از خواب بیدار شدم رفتم طبقه پایین و مامانم رو بغل کرد و صبحونه خوردم و به مامانم نگاه کرد
+مامان من امروز باید برم خونه ی میا...شب شاید بمونم...میدونی که؟ بزرگ شدم میتونم از خودم مراقبت کنم...
مامان میا به میا نگاه کرد
*برو ولی اگه اتفاقی بیوفته سر میا میبینم...
میا لبخند زد و از روی صندلی بلند شد
+ممنونم میرم اماده بشم
ویوی ا/ت:
رفتم توی اتاق لباس برداشتم و لباس پوشید و یه ارایش کوتاهی کردم و رفتم کفشم رو پوشیدم و به سمت در خونه رفتم و از مامانم خدافظی کردم و رفتم از خونه بیرون و یه مرد رو دیدم که ماسک مشکی زده و استایلش خیلی فاکی بود. اهمیتی ندادم و رفت خونه ی میا . وارد خونه شدم و نشستیم با هم حرف زدیم. ساعت ۲ شب بود ما داشتیم فیلم میدیدیم من رفتم طبقه ی پایین تا برای میا و خودم خوراکی بیارم. همه جا تاریک بود. هیچ کس به جز منو میا خونه نبود رفتم سمت يخچال و بسته ی موچی برداشتم و میخواستم به طبقه بالا برم صدای کلید شنیدم و دیدم همون مردی بود که امروز دیدم. کلید رو روی میز گذاشت و رفت روی مبل نشست و ماسکش رو در اورد و کلاهش رو در اورد و با صدای ارامی گفت
_نگاه داره؟...
+دیدن خر صفا داره...
_چی گفتی؟!( کمی صدای بلند)
جونگ کوک از روی مبل بلند شد و به سمت میا اومد
+متاسفم...حواسم نبود..
_برام مهم نیست...ولی بدون با کی حرف میزنی...
+منم برام مهم نیست با کی حرف میزنم!!!( ا/ت عصبی شد و کمی با صدای بلند گفت)
جونگ کوک محکم بازوی ا/ت رو گرفت و فشار داد
_تا حالا کتک خوردی؟...
+به تو ربطی نداره!!
_گفتی نه؟ میخوای انجامش بدم؟...(جونگ کوک داشت ا/ ت رو اذیت میکرد)
ا/ت جونگ کوک رو هل داد عقب و بهش نگاه کرد
+تو کی هستی؟...
_داداش همون کسی هستم که باهاش دوستی...
+تو شاید خواهرش باشی نه داداشش...( ا/ت با صدای اروم گفت)
_تو هم شاید حیون باشی نه انسان!
+گمشو...کی از تو نظر خواست...
ا/ت به طبقه ی بالا رفت و جونگ کوک هم به ا/ت نگاه میکرد و کاری انجام نداد و ا/ت رفت پیش میا و فیلم دیدن. میا و ا/ت خوابشون برده بود.
*گذر زمان به صبح*
ا/ت از روی تخت بلند شد و میا رو ندید. میا دانشگاه داشت و ساعت ۵ عصر برمیگشت. ا/ت به طبقه پایین رفت و فکر کرد کسی خونه نیست و برای عصر میا غذا درست کرد. غذا پاستا بود. ا/ت رفت حموم و یک دوش گرفت و ار حموم اومد بیرون و موهای خیسش دورش بودن و فقط حوله دور بدنش بود میا رفت به غذا سر بزنه که جونگ کوک رو دید که داره غذا میخوره.
+چیکار میکنی؟! او غذا برای تو نیست!!!!!( با داد)
ا/ت به سمت جونگ کوک رفت و یهو....
شرط پارت بعد ۵ لایک
زحمت کشیدم....لطفا لایک کن...
۱۵.۳k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.