زمان عشق
( زمان عشق )
پارت ۱
رو تخت نشسته بود مشغول شیر دادن به دال بود حدود سه سال میشد که با چان ازدواج کرده بود با اجبار خانواده با هم ازدواج کردن ..
با یاد آوری دعوا امروز با خواهر شوهرش ترسيده به پسرش دال نگاه کرد که آروم شیر میخورد شیش ماهش میشد که به این دنیا اومده بود برایش این زندگی سخت با اومدن دال خیلی بهتر شده بود بلخره از خوردن شیر دست کشید و نگاه اش را به مادرش دوخت
ات: وشششش پسرم سیر شدی آره
دال دست هایش را بالا و پایین کرد و خندید ات از رو پاهایش برداشت اش و بغلش گرفت دال دست های کوچیک اش را گذاشت رو گونه های ات و با خنده بلند سکوت اتاق را پر کرد
ات : چی شده ها .. چرا میخندی عزیزم
بوسی رو پیشانی اش گذاشت و رو تخت گذاشت اش و سمته کند لباس رفت بعد از پوشیدن لباس بلند که مجبور بود لباس بلند بپوشه چون خانواده شوهرش خیلی سخت گیر بودن، لباس با دامن گل دار و بلیز سفید موهایش را با کش مو بست حتی اجازه اینم رو هم نداشت نگاهش افتاد رو دال که پاش رو بالا برده بود و با دست اش گرفته بود یک انگشت اش را در دهانش برده بود ات سمته دال رفت
و کنارش دراز کشید امروز شام را زود تر پخته بود و الان میتونست کمی به پسرش برسه با دستش دست های کوچولو دال را گرفت و بوسی روش گذاشت ..
آروم پلک هایش را رو هم گذاشت خسته بود از این رفتار های خانواده اش
با باز شدن در زود رو تخت نشست و نگاهش را به در دوخت چان خسته سمته کتش را پرت کرد رو مبل. و رو تخت دراز کشید
ات : خسته نباشی
چان: ممنونم کمی میخواهم بخوابم کسی مزاحم نشه
ات : باشه
همیشه این بود حرف این دو زن و شوهر هیچ وقت حرف های قشنگی بینه هم نگفته بود
ات دال را در اغوشش گرفت و میخواست از اتاق خارج بشه که دال با پشت دست اش چشم هایش را مالید
فهمید که خوابش میاد دوباره سمته تخت رفت و کنار چان آروم دال رو گذاشت و خودشم نشست یقه پیراهنش بزرگ بود پس دال رو دوباره در اغوشش گرفت و مشغول شیر دادن بود تا اینکه چشم اش افتاد رو چان آروم خواب بود فرق شد در نگاه ها ای که به چان دوخته بود بعد از سیر شدن دال از رو تخت بلند شد و آروم کنار چان گذاشت اش و سمته در رفت از اتاق خارج شد و بازم سمته اشپرخونه رفت مشغول برداشت ظرف. ها شد ظرف ها بر میداشت و با چیدن میز شام مشغول شد سوجی بازم با اشوه سمته ... ات رفت و به آپن تکیه داد
سوجی : زود باش دیگه ... پدر میگه باید شام حاضر باشه
اسلاید دو لباسه ات
پارت ۱
رو تخت نشسته بود مشغول شیر دادن به دال بود حدود سه سال میشد که با چان ازدواج کرده بود با اجبار خانواده با هم ازدواج کردن ..
با یاد آوری دعوا امروز با خواهر شوهرش ترسيده به پسرش دال نگاه کرد که آروم شیر میخورد شیش ماهش میشد که به این دنیا اومده بود برایش این زندگی سخت با اومدن دال خیلی بهتر شده بود بلخره از خوردن شیر دست کشید و نگاه اش را به مادرش دوخت
ات: وشششش پسرم سیر شدی آره
دال دست هایش را بالا و پایین کرد و خندید ات از رو پاهایش برداشت اش و بغلش گرفت دال دست های کوچیک اش را گذاشت رو گونه های ات و با خنده بلند سکوت اتاق را پر کرد
ات : چی شده ها .. چرا میخندی عزیزم
بوسی رو پیشانی اش گذاشت و رو تخت گذاشت اش و سمته کند لباس رفت بعد از پوشیدن لباس بلند که مجبور بود لباس بلند بپوشه چون خانواده شوهرش خیلی سخت گیر بودن، لباس با دامن گل دار و بلیز سفید موهایش را با کش مو بست حتی اجازه اینم رو هم نداشت نگاهش افتاد رو دال که پاش رو بالا برده بود و با دست اش گرفته بود یک انگشت اش را در دهانش برده بود ات سمته دال رفت
و کنارش دراز کشید امروز شام را زود تر پخته بود و الان میتونست کمی به پسرش برسه با دستش دست های کوچولو دال را گرفت و بوسی روش گذاشت ..
آروم پلک هایش را رو هم گذاشت خسته بود از این رفتار های خانواده اش
با باز شدن در زود رو تخت نشست و نگاهش را به در دوخت چان خسته سمته کتش را پرت کرد رو مبل. و رو تخت دراز کشید
ات : خسته نباشی
چان: ممنونم کمی میخواهم بخوابم کسی مزاحم نشه
ات : باشه
همیشه این بود حرف این دو زن و شوهر هیچ وقت حرف های قشنگی بینه هم نگفته بود
ات دال را در اغوشش گرفت و میخواست از اتاق خارج بشه که دال با پشت دست اش چشم هایش را مالید
فهمید که خوابش میاد دوباره سمته تخت رفت و کنار چان آروم دال رو گذاشت و خودشم نشست یقه پیراهنش بزرگ بود پس دال رو دوباره در اغوشش گرفت و مشغول شیر دادن بود تا اینکه چشم اش افتاد رو چان آروم خواب بود فرق شد در نگاه ها ای که به چان دوخته بود بعد از سیر شدن دال از رو تخت بلند شد و آروم کنار چان گذاشت اش و سمته در رفت از اتاق خارج شد و بازم سمته اشپرخونه رفت مشغول برداشت ظرف. ها شد ظرف ها بر میداشت و با چیدن میز شام مشغول شد سوجی بازم با اشوه سمته ... ات رفت و به آپن تکیه داد
سوجی : زود باش دیگه ... پدر میگه باید شام حاضر باشه
اسلاید دو لباسه ات
- ۷.۴k
- ۲۷ بهمن ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط