ناامید و خسته م

ناامیــــــــد و ُ خسـتــه َ م
چو بـــادی که همیشـــه
به پنجـــره ای

بســـته میــــخورد...
دیدگاه ها (۳)

وقتی گردخاک روحم را تسخیر میکنداز شانس بد باران هم ناز میکند

هر کس در دنیا باید یکی را داشته باشد که حرف های خود را با او...

خسته اماز پنجره هایی که بجای دشت رو به کویر باز میشوند و نوی...

دیگر از تقویم هم گذشت کارمان بس که در روزهای خستگی و شبهایِ ...

مادر مهربان

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط