قرار ابرهای بیوطن بیهودهپیماییست

قرار ابرهای بی‌وطن بیهوده‌پیمایی‌ست
در آغوشم بگیر ای آسمان! روح تو دریایی‌ست

دمی سرسبزی ما را به پای سرخوشی مگذار
درختی مثل من هرسال ناچار از شکوفایی‌ست

تو هم بیچاره‌ای! بیچاره چون شیری که می‌داند
فقط وقت عبور از حلقه‌ی آتش تماشایی‌ست

چراغ حسن می‌افروزی و در شهر می‌گردی
ولی این دلربایی نیست، این تشییع زیبایی‌ست

به مردم چون پناه آوردم از تنهایی‌ام دیدم
که از «تنها شدن» جانکاه تر «احساس تنهایی»‌ست
دیدگاه ها (۹)

از واقعیت می نوشتم تا بفهمندهر بار اما پشت دستم داغ میشدعمری...

بخواب تا نگاهت ڪنمو براے هر نفس توبوسہ ‌اے بنشانم بہ طعم ......

اسمت مرا میرنجاند دگر بعداز این که به هر گوشه از این شهر یکی...

‌ ‌‌ ‌💖💛💙💚❤️پُست من را کم بخوان اما دمادم لایک کنتا بمیرد ا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط