حالِ آدم که دست خودش نیست ...!
حالِ آدم که دست خودش نیست ...!
عکسی میبیند ...
ترانهای میشنود ...
خطی میخواند ...
اصلن هیچی هم نشده یکهو دلش ریش میشود !
حالا بیا وُ درستش کن ...!
آدمِ دلگیر ، منطق سرش نمیشود !
برای آنها ،
که رفتهاند آن ها که نیستند، میگرید ...!
دلتنگ میشود ،
حتی برای آنها که هنوز نیامدهاند ...!!
دل که بلرزد ،
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست ...!
این وقتها ،
انگار کنارِ خیابانی پُر تردُد ایستادهای ،
تا مجال عبور پیدا کنی ...
هم صبوری میخواهد هم آرامش ،
که هیچکدام نیست ...!
آدم تصادف میکند ،
با یک اتوبوس خاطرههای مست ...!
#شهریار_بهروز
عکسی میبیند ...
ترانهای میشنود ...
خطی میخواند ...
اصلن هیچی هم نشده یکهو دلش ریش میشود !
حالا بیا وُ درستش کن ...!
آدمِ دلگیر ، منطق سرش نمیشود !
برای آنها ،
که رفتهاند آن ها که نیستند، میگرید ...!
دلتنگ میشود ،
حتی برای آنها که هنوز نیامدهاند ...!!
دل که بلرزد ،
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست ...!
این وقتها ،
انگار کنارِ خیابانی پُر تردُد ایستادهای ،
تا مجال عبور پیدا کنی ...
هم صبوری میخواهد هم آرامش ،
که هیچکدام نیست ...!
آدم تصادف میکند ،
با یک اتوبوس خاطرههای مست ...!
#شهریار_بهروز
۳۸۱
۳۰ آبان ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.