📚 افتاب در حجاب
📚#افتاب_در_حجاب
♥️#قسمت46
هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛
به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع امن یجیب تو باش.هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به ام من یجیب باز کند،...
دانسته و ندانسته تو را مى خواند...
و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد....
خدا نمى تواند زینبش را در اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار...
و با تکیه بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى...
و دست به هوا داده اى....
دشمنى که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، توان دریافت این صحنه را ندارد....
همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را اسیر چه کاروانى کرده است...و چه مقربانى را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه حجت الله غریبى را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار سجاد قرار مى گیرى...
و کودکان و زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از پس و پیش و پهلو، کاروان را محاصره کرده است ،...
با طبل و دهل و ارعاب و توهین و تحقیر و تازیانه ، شما را پیش مى راند....
بچه ها وحشت زده، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در هراس از سقوط،چشمهایشان
را بسته اند.... اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش قتلگاه را مى توان دید... و بوسه
نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که نگاه سجاد را خیره خود ساخته است....
و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... چرا که به وضوح مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با تماشاى این منظره دهشتزا ذوب مى شود....
و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند....
#ادامه_دارد
♥️#قسمت46
هم او در گوشت زمزمه مى کند که؛
به جبران این اضطرار، از این پس ، ضمیر مرجع امن یجیب تو باش.هر که از این پس در هر کجاى عالم، لب به ام من یجیب باز کند،...
دانسته و ندانسته تو را مى خواند...
و دیده و ندیده تو را منجى خویش مى یابد....
خدا نمى تواند زینبش را در اضطرار ببیند.
اینت اجابت زینب!ببین که چگونه برایت رکاب گرفته است.... پا بر زانوى او بگذار...
و با تکیه بر دست و بازوى او سوار شو، محبوبه خدا!بگذار دشمن گمان کند که تو پا بر فضا گذاشته اى...
و دست به هوا داده اى....
دشمنى که به جاى خدا، هوى را مى پرستد، توان دریافت این صحنه را ندارد....
همچنانکه نمى تواند بفهمد که خود را اسیر چه کاروانى کرده است...و چه مقربانى را بر پشت عریان این شتران نشانده است.... همچنانکه نمى تواند بفهمد که چه حجت الله غریبى را به غل و زنجیر کشانده است.... با فشار دشمنان و حرکت کاروان ،... تو در کنار سجاد قرار مى گیرى...
و کودکان و زنان ، گرداگرد شما حلقه مى زنند... و دشمن که از پس و پیش و پهلو، کاروان را محاصره کرده است ،...
با طبل و دهل و ارعاب و توهین و تحقیر و تازیانه ، شما را پیش مى راند....
بچه ها وحشت زده، دستهاى کوچکشان را بر پشت و گردن شترها، چفت کرده اند... و در هراس از سقوط،چشمهایشان
را بسته اند.... اگر چه صف محاصره دشمن ، فشرده است... اما هنوز از لابه لاى آن ، منظره جگر خراش قتلگاه را مى توان دید... و بوسه
نسیم را بر رگهاى بریده و بدنهاى چاك چاك ، احساس مى توان کرد.... و این همان چیزى است که نگاه سجاد را خیره خود ساخته است....
و این همان چیزى است که هول و اضطراب را در دل تو انداخته است.... چرا که به وضوح مى بینى که آخرین رمقهاى سجاد نیز با تماشاى این منظره دهشتزا ذوب مى شود....
و مى بینى که دمى دیگر، خون در رگهاى سجاد از حرکت مى ایستد و قلب از تپش فرو مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر، جان از بدن او مفارقت مى کند و تن بیمار و خسته به زنجیر بر جاى مى ماند.... و مى بینى که دمى دیگر تن تبدار جهان از جان حجت خالى مى شود و آسمان و زمین بى امام مى ماند....
#ادامه_دارد
۳.۳k
۲۹ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.