مرا به شگفتی وا میداری

مرا به شگفتی وا می‌داری
وقتی می‌گويی فراموشت می‌کنند
_مرا صدها بار فراموشم کرده‌اند
صدها بار در گور آرام گرفته‌ام_
گوری که شايد اکنون در آنم
الهه شعر گور شد و گنگ
و چون دانه‌ای در زمين گنديد !
تا کی بار ديگر چون ققنوس
از ميان خاکستر خود بر بگيرد به سوی آبی اثيری.



به سادگی فراموش می‌کنی چون که نمی‌خواهی به یاد داشته باشی که هرگز
فراموش نمی‌کنی...
دیدگاه ها (۳)

Je suis dans une tristesse que j'attendais et qui ne vient q...

با دلهره اطرافم را نگاه کردم: زمان حال، هیچ چیز غیر از زمان ...

ﻣﻦ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﻧﻮﻣﯿﺪﯼ ﻫﺴﺖ ﺍﻣﺎ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻪ. ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤ...

شاید تو را برای زنده‌گیِ دیگری کنار گذاشته‌اندکه زمان را تنگ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط