سرنوشت)پارت۴۳
نگامو ازش گرفتم با انگشتام بازی میکردم منتظر بودم جلو تر حرکت کنه ولی انگار برق گرفته بودتش تکون نمیخورد سرمو بالا اوردمو گفتم
.: احیانا نمیخاین برین شرکت
قدمی برداشت و نزدیکتر شدو گفت
ــ منتظر بودم تو بم بگی
ایششش پسره خر معلوم نیس دلش از کجا پره سر من خالی میکنه وقتی تو. ماشین نشستیم با لحن تمسخر امیزی گفت
ـــ از مجلس ختم اومدی
منم با پرویی تمام گفتم
.: اره مراسم ختم عمت بود
چشماش گرد شده بود اخمی کردو به راه افتاد تا تو باشی سر به سر من نزاری با ورود به شرکت تهیونگ ازم زودتر رف داخل منم بعد کشیدن یه نفس عمیق وارد شدم به محض اینکه اومدم داخل دانی اومد و با نگرانی گفت
☆خدا مرگم بده کسی مرده
به لباسام نگاهی انداختمو با یه پوزخند گفتم
.: اره عمه تهیونگ مرده
یهو دانی زد زیر خنده و میون خنده هاش گفت
☆خاک تو سرت الان میشنوه
.: بزار بشنوه
بعدم به سمت میز کارم حرکت کردم و نشستم داشتم تظاهر میکردم حالم خوبه به قول سوجین دارم خودمو گول میزنم ساعت 12بود که با دیدن کوک که داشت سمت اتاق تهیونگ میرفت تکونی تو جام خوردم که بویون اومد سمتمو گفت
"خیلی وقته اقای کوک اینجا نیومده بود چرا اومده
.: مگه فضولی دختر اومده پیش رفیقش مگه مشکلیه
" راستی شنیدم مادر و پدر اقای کیم اومدن کره
.: من مادرشو دیدم ولی پدرش نبود
"من شنیدم که میگن تهیونگ اصلا باباشو نمیخاد و پدرش مجبورش کرده با بورا ازدواج کنه
.: جدی
" اره درضمن مادر تهیونگ با ازدواجشون مخالفه
.: چه اطلاعاتی داری ها
"چاکر شما
بعد از بیرون اومدن کوک از اتاق تهیونگ به سمتم اومد که از جام پاشدم لب زد
*پس اون تویی
بعدم رفت منظورش چی بود...
__________________
اینم پارت های جدید😁🤌
امیدوارم لذت ببرید🥹🫡
بنظرتون بعدش چی میشههههههههه؟🤨🤨بهم حتما بگین😊😊
شرط😁🤌🏻
لایک ۲۰😊
کامنت ۲۰🫡
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.