مدتی ست

مدتی ست
دستُ و پا چُلُفتی شده ام
حواسم پرت است
با خودکارِ بدون جوهر
شعر مینویسم
و در قفسه کتاب هایم
یک جفت کبوتر
آب و واژه میخورند
همین دیروز
باران که می بارید
با کفش های لنگه به لنگه
در خیابان
پرواز میکردم
و جای کرایه
به راننده تاکسی
آدرس محله ای در اردیبهشت را دادم
خلاصه مدتی ست
هر کاری میکنم
میگویند:
عاشقی؟
دیدگاه ها (۲۲)

اکنون دلم چای میخواهد با یک رفیق ناب که بگوییم بنشین چای بری...

همہ‌ے شهر پر از بوے خـכاست..عابرے ڪَفت ڪہ ایڹ مطلق نادیده ڪج...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط