خاطراتشهدا
#خاطرات_شهدا
│سیره شھید💚 │
ده سال با محمـد زندگے کردم ،هیچوقت یاد ندارم بے وضو باشه غیر ممکن بود یه شب نمـاز شبش ترڪ بشه، بہ نمـاز اول وقت فوق العاده اهمیتــ مے داد مسافرت کہ مے رفتیم تا صدای اذان رو مے شنید ،توے بیابون هم بود مےایستاد ،بارها بهش مےگفتم ، مقصد ڪہ نزدیکہ ، نمـازتون رو شڪستہ نخونین بذارین برسیم خونہ نمـازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین.
محمـد مےگفت :
"شاید توے همین راه ڪوتاه عمرمون تموم شد و به خونہ نرسیدیم ،الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ،اگه رسیدیم خونہ ، ڪامل هم مےخونم "
#شهید_سردار_محمد_بروجردی
#روایت_ازهمسرشهیـد
│سیره شھید💚 │
ده سال با محمـد زندگے کردم ،هیچوقت یاد ندارم بے وضو باشه غیر ممکن بود یه شب نمـاز شبش ترڪ بشه، بہ نمـاز اول وقت فوق العاده اهمیتــ مے داد مسافرت کہ مے رفتیم تا صدای اذان رو مے شنید ،توے بیابون هم بود مےایستاد ،بارها بهش مےگفتم ، مقصد ڪہ نزدیکہ ، نمـازتون رو شڪستہ نخونین بذارین برسیم خونہ نمـازتون رو کامل و با خیال راحت بخونین.
محمـد مےگفت :
"شاید توے همین راه ڪوتاه عمرمون تموم شد و به خونہ نرسیدیم ،الان می خونم تا تکلیفم رو انجام داده باشم ،اگه رسیدیم خونہ ، ڪامل هم مےخونم "
#شهید_سردار_محمد_بروجردی
#روایت_ازهمسرشهیـد
- ۵۵۳
- ۱۶ خرداد ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط