ویو جونگ کوک:
ویو جونگ کوک:
به سمت اتاق وی ای پی قدم برداشت پیراهن مشکی به تن داشت که دو دکمه اولش باز بود که اون رو بیشتر جذاب میکرد وارد اتاق شد بوی خون بهش حس خوبی میداد یادش افتاد که هیچوقت لارا رو توی این اتاق شکنجه نکرده چون لارا معشوقه اش بود و دلش نمیخواست حتی یه قطره اشک از چشم اون بیاد چون روی لارا شدیدا حساس بود و حس مالکیت روی لارا داشت به سمت یک کشو نسبتا بزرگ رفت و بازش کرد توش انواع وسایل شکنجه بود چاقو با طرح مختلف، گگ ، طناب دار ویبراتور و شلاق هایی که از دیوار ها آویزون بودند رد خون آدمهایی که کوک اونهارو اینجا به بدترین شکل شکنجه میکرد یا هرزه هایی که شب رو باهاشون صب میکرد اما از وقتی لارا وارد زندگیش شد به خودش قول داد که دیگ با هرزه ای وارد رابطه نشه
- هیچوقت دلم نمیخواست تو رو تو این اتاق شکنجه بدم اما انگار تو زیادی دل و جرعت پیدا کردی که از دست صاحبت فرار میکنی لارا ، و باید تاوانش رو هم بدی تا بفهمی بند بند وجودت مال منه تا دیگ از دستم فرار نکنی تا بفهمی صبر یک آدم روانی رو امتحان نکنی
پوزخندی زد و ادامه داد
- تو دختر منی ، برای همین که اینقدر دل و جرعت داشتی که از دست صاحبت فرار کردی ولی دیگ خبری از فرار نیست ..
همون موقع در به صدا در اومد دو تا بادیگارد وارد شدن و تا کمر تعظیم کردن و وارد شدن جونگ کوک لارا رو دید که با یک لباس کوتاه که پاهای ظریفش رو به نمایش میذاشت و بالا تنه اش معلوم بود فرار کرده رگ گردنش از عصبانیت متورم شد به دو بادیگارد اشاره کرد تا گورشون رو گم کنن
لارا که ترسیده بود و نمیتونست هیچ کاری بکنه میدونست که کوک بهش رحم نمیکنه نگاهی به لباسش انداخت و فاکی تو دلش گفت چون کوک هیچوقت بهش اجازه نمیداد با همچین لباسی به مهمونی بره چه برسه با همچین لباس بازی فرار کنه آب دهنشو به زور قورت داد جونگ کوک کم کم داشت نزدیکش شد و یهو اونو محکم به دیوار کوبید
- بیبی گرلم به همین راحتی فرار کرده ... آنقدر دل و جرعت پیدا کردی ..هوم
لارا زبونش بند اومده بود و نمیتونست حرفی بزنه چون یک حرف موجب میشد مرد رو به روش از اینی که هست روانی تر بشه با صدای ضعیفی گفت
+ م..من لطفا ...ک..کاریم نداشته باش
کوک با غضب داد زد
- ولت کنم .. هه ..بفهم تو چه دلت بخواد یه نه مال منی بند بند وجودت متعلق به منه و خودتم میدونی من از چیزی که مال خودمه هیچوقت دست نمیکشم و اونو به دست میارم
نگاهی به لارا کرد که از ترس لب و دستاش میلرزه
پوزخندی زد هدفش همین بود که لارا ازش بترسه تا دیگ جرعت نکنه از دستش فرار کنه
- ولی نگران نباش.. بهت میفهمونم که دیگ از دست صاحبت فرار نکنی
یکی از شلاق ها رو برداشت و به سمت کشو رفت و چیزی های که میخواست رو بیرون آورد
به سمت اتاق وی ای پی قدم برداشت پیراهن مشکی به تن داشت که دو دکمه اولش باز بود که اون رو بیشتر جذاب میکرد وارد اتاق شد بوی خون بهش حس خوبی میداد یادش افتاد که هیچوقت لارا رو توی این اتاق شکنجه نکرده چون لارا معشوقه اش بود و دلش نمیخواست حتی یه قطره اشک از چشم اون بیاد چون روی لارا شدیدا حساس بود و حس مالکیت روی لارا داشت به سمت یک کشو نسبتا بزرگ رفت و بازش کرد توش انواع وسایل شکنجه بود چاقو با طرح مختلف، گگ ، طناب دار ویبراتور و شلاق هایی که از دیوار ها آویزون بودند رد خون آدمهایی که کوک اونهارو اینجا به بدترین شکل شکنجه میکرد یا هرزه هایی که شب رو باهاشون صب میکرد اما از وقتی لارا وارد زندگیش شد به خودش قول داد که دیگ با هرزه ای وارد رابطه نشه
- هیچوقت دلم نمیخواست تو رو تو این اتاق شکنجه بدم اما انگار تو زیادی دل و جرعت پیدا کردی که از دست صاحبت فرار میکنی لارا ، و باید تاوانش رو هم بدی تا بفهمی بند بند وجودت مال منه تا دیگ از دستم فرار نکنی تا بفهمی صبر یک آدم روانی رو امتحان نکنی
پوزخندی زد و ادامه داد
- تو دختر منی ، برای همین که اینقدر دل و جرعت داشتی که از دست صاحبت فرار کردی ولی دیگ خبری از فرار نیست ..
همون موقع در به صدا در اومد دو تا بادیگارد وارد شدن و تا کمر تعظیم کردن و وارد شدن جونگ کوک لارا رو دید که با یک لباس کوتاه که پاهای ظریفش رو به نمایش میذاشت و بالا تنه اش معلوم بود فرار کرده رگ گردنش از عصبانیت متورم شد به دو بادیگارد اشاره کرد تا گورشون رو گم کنن
لارا که ترسیده بود و نمیتونست هیچ کاری بکنه میدونست که کوک بهش رحم نمیکنه نگاهی به لباسش انداخت و فاکی تو دلش گفت چون کوک هیچوقت بهش اجازه نمیداد با همچین لباسی به مهمونی بره چه برسه با همچین لباس بازی فرار کنه آب دهنشو به زور قورت داد جونگ کوک کم کم داشت نزدیکش شد و یهو اونو محکم به دیوار کوبید
- بیبی گرلم به همین راحتی فرار کرده ... آنقدر دل و جرعت پیدا کردی ..هوم
لارا زبونش بند اومده بود و نمیتونست حرفی بزنه چون یک حرف موجب میشد مرد رو به روش از اینی که هست روانی تر بشه با صدای ضعیفی گفت
+ م..من لطفا ...ک..کاریم نداشته باش
کوک با غضب داد زد
- ولت کنم .. هه ..بفهم تو چه دلت بخواد یه نه مال منی بند بند وجودت متعلق به منه و خودتم میدونی من از چیزی که مال خودمه هیچوقت دست نمیکشم و اونو به دست میارم
نگاهی به لارا کرد که از ترس لب و دستاش میلرزه
پوزخندی زد هدفش همین بود که لارا ازش بترسه تا دیگ جرعت نکنه از دستش فرار کنه
- ولی نگران نباش.. بهت میفهمونم که دیگ از دست صاحبت فرار نکنی
یکی از شلاق ها رو برداشت و به سمت کشو رفت و چیزی های که میخواست رو بیرون آورد
۴.۶k
۳۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.