خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشاد کار من اندر کرشمه‌های تو بست

مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست

ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست

مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست

چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست

تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست

ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست #حافظ
دیدگاه ها (۱)

.همیشه چیزهایی را که نداشته ام،بیشتر دوست داشته ام..مثل توکه...

من از بودنت فقط همین را فهمیدام: " پیام های صبح به صبح که رو...

ای دیــــر بــدست آمـــده بــس زود بـرفتیآتــش زدی انــدر مـ...

لب های تو لب نیست ! عذابیست الهیباید که عذابی بچشم گاه به گا...

برندارم دل ز مهرت دلبرا تا زنده‌امور چه آزادم ترا تا زنده‌ام...

دیشب در کنار قبر مطهر شهید رئیسی عزیز

حمزه فلاح

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط