چشم های خسته ی یک مرد
چشمهای خسته ی یک مرد
یا گلوگاه بی قرارش؟
کدام را باید اول بوسه باران کرد؟
کدامیک بی پروای فصلی که گذشت
هنوز از پائیز گوشواره میسازد؟
در کشاکشِ بیتابِ شال و شب و گیسوانم
کدام یک حضورِ آفتاب را گواه میگیرد
و فیروزهای آسمان را
و هرم داغِ خاطراتِ جنوب را
و عطشِ حتی یک نفس
در هوای جنگلهای شمال را؟
از جاودانگی یک رویای با سعادت
کدام یک خوابِ هزار ساله میبیند؟
چنان پر شکیب
چنان خالی از وهم
چنان بی دریغ
کدام یک دوست داشتن را
چون سینه ریزی
بر بلوغِ پیراهنِ همیشه بی قرارم میآویزد
کدام یک راهِ سفر را برای من بسته
صدای گرفته اش
لحنِ بغضی پیر گرفته
از ماندن و ماندن
قصهها گفته
کدام یک
در تمنّای با شکوهِ عشق
به دامانِ آخرین واژه آویخته
چشمها را
و گلوگاهش را
جنون وار
به مسلخِ نفسگیرِ بوسههای یک زن برده؟
آه محبوبِ مهربانِ من!
به خاطرم بیاور
از این فرسنگها فاصله
چگونه میتوان مردی خسته را نوازش کرد؟
#نیکی_فیروزکوهی
یا گلوگاه بی قرارش؟
کدام را باید اول بوسه باران کرد؟
کدامیک بی پروای فصلی که گذشت
هنوز از پائیز گوشواره میسازد؟
در کشاکشِ بیتابِ شال و شب و گیسوانم
کدام یک حضورِ آفتاب را گواه میگیرد
و فیروزهای آسمان را
و هرم داغِ خاطراتِ جنوب را
و عطشِ حتی یک نفس
در هوای جنگلهای شمال را؟
از جاودانگی یک رویای با سعادت
کدام یک خوابِ هزار ساله میبیند؟
چنان پر شکیب
چنان خالی از وهم
چنان بی دریغ
کدام یک دوست داشتن را
چون سینه ریزی
بر بلوغِ پیراهنِ همیشه بی قرارم میآویزد
کدام یک راهِ سفر را برای من بسته
صدای گرفته اش
لحنِ بغضی پیر گرفته
از ماندن و ماندن
قصهها گفته
کدام یک
در تمنّای با شکوهِ عشق
به دامانِ آخرین واژه آویخته
چشمها را
و گلوگاهش را
جنون وار
به مسلخِ نفسگیرِ بوسههای یک زن برده؟
آه محبوبِ مهربانِ من!
به خاطرم بیاور
از این فرسنگها فاصله
چگونه میتوان مردی خسته را نوازش کرد؟
#نیکی_فیروزکوهی
۶۳۹
۰۸ مهر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.