*پسر شیطانی*
*پسر شیطانی*
^پارت بیست و سوم^
#یونگ_سو
عصبانیتمو کنترل کردم و بی خیال اصن چرا من باید حرصم بگیره...
داشتم غذامو میخوردم ک یدفه جین رو به کیونگ سو و ایسول گف برن تو اتاق کارشون داره...
انگار فقط منه لعنتی اینجا غریبم هوف...
#جین
وقتی کیونگ سو و ایسول اومدن تو اتاق بهشون گفتم ک این همون مرده همون مردی ک پسرش یوری و دوست داشت و وقتی یوری اومد پیش کیونگی پسرش خودکشی کرد و این مرده توسط خدایان اومد یا نمیدونم خودش اومد و یوری و کشت...
کیونگ سو سری تکون داد و گف: میدونم اون امکان داره همین الانم تو این روستا باشه..
ایسول ک تا الان تو فکر بود گف: ینی امکان داره خدایان با زنده بودن یوری مشکلی نداشتن؟
من یه لبخندی زدم و گفتم: نمی دونم چون خدایان اصلا کاراشون و به ما نمی گن فقط میدونم ک این اون موقع از فرشته ها بود ک با انسان ازدواج کرد...
پسرش حاصل انسان و فرشته بود...
کیونگ سو گف: خب زنش چی من اونموقعی ک اونا ازدواج کردن بچه بودم...
جین: خدایان چون زنش باردار بود و تازه ازدواجم کرده بودن مشکلی نداشتن،،
کیونگ سو سرشو به علامت اینک از چیزی مطمئن شده تکون داد و گف: عااا میدونستم...
ایسول ک انگار میترسید گف: الان زنش زندس؟؟
منک دیگ داشتم به عقل ایسول شک میکردم با انگشتم زدم رو سر ایسول و گفتم: آخه کدوم انسانی تو این دوره زمونه دویست سال زنده میمونه؟؟
ایسول: ینی خدایان باهاش کاری نداشتن و به مرگ طبیعی مرد؟؟؟
جین: عوم انگاری...ولی شنیدم این مرد بخاطر کشتن چند مرد باید زندانی میشد ولی فراریه و دیگ جزء فرشتگان نیس...ولی انگار هنوز قدرتاشو داره
ایسول: این الان مهم نیس من الان موندم ینی خدایان مشکلی با اینک فرشته ای با انسان ازدواج کنه ندارن؟؟
کیونگ سو ک تا الان تو فکر بود گف: نقشه منم همین بود من میخوام با یوری ازدواج کنم تا خدایان دیگ نتونن کاری کنن:)
ایسول حرصی خورد و گف: تو نمی تونی این دختره لعنتی و ول کنی نه؟
کیونگ سو اخمی کرد و گف: اوهو درس حرف بزنا عشق اولمه مثن مگ نشنیدی میگن فرشته ها اگ به عشق اولشون نرسن شیطان میشن...
*-*-*-*-*-*-*-*
کامنت بذارین نظرتونو*-*
ببخشین دیشب نتونستم بذارم:(
پارت بعدی و یکی دوساعت دیگ میذارم...
^پارت بیست و سوم^
#یونگ_سو
عصبانیتمو کنترل کردم و بی خیال اصن چرا من باید حرصم بگیره...
داشتم غذامو میخوردم ک یدفه جین رو به کیونگ سو و ایسول گف برن تو اتاق کارشون داره...
انگار فقط منه لعنتی اینجا غریبم هوف...
#جین
وقتی کیونگ سو و ایسول اومدن تو اتاق بهشون گفتم ک این همون مرده همون مردی ک پسرش یوری و دوست داشت و وقتی یوری اومد پیش کیونگی پسرش خودکشی کرد و این مرده توسط خدایان اومد یا نمیدونم خودش اومد و یوری و کشت...
کیونگ سو سری تکون داد و گف: میدونم اون امکان داره همین الانم تو این روستا باشه..
ایسول ک تا الان تو فکر بود گف: ینی امکان داره خدایان با زنده بودن یوری مشکلی نداشتن؟
من یه لبخندی زدم و گفتم: نمی دونم چون خدایان اصلا کاراشون و به ما نمی گن فقط میدونم ک این اون موقع از فرشته ها بود ک با انسان ازدواج کرد...
پسرش حاصل انسان و فرشته بود...
کیونگ سو گف: خب زنش چی من اونموقعی ک اونا ازدواج کردن بچه بودم...
جین: خدایان چون زنش باردار بود و تازه ازدواجم کرده بودن مشکلی نداشتن،،
کیونگ سو سرشو به علامت اینک از چیزی مطمئن شده تکون داد و گف: عااا میدونستم...
ایسول ک انگار میترسید گف: الان زنش زندس؟؟
منک دیگ داشتم به عقل ایسول شک میکردم با انگشتم زدم رو سر ایسول و گفتم: آخه کدوم انسانی تو این دوره زمونه دویست سال زنده میمونه؟؟
ایسول: ینی خدایان باهاش کاری نداشتن و به مرگ طبیعی مرد؟؟؟
جین: عوم انگاری...ولی شنیدم این مرد بخاطر کشتن چند مرد باید زندانی میشد ولی فراریه و دیگ جزء فرشتگان نیس...ولی انگار هنوز قدرتاشو داره
ایسول: این الان مهم نیس من الان موندم ینی خدایان مشکلی با اینک فرشته ای با انسان ازدواج کنه ندارن؟؟
کیونگ سو ک تا الان تو فکر بود گف: نقشه منم همین بود من میخوام با یوری ازدواج کنم تا خدایان دیگ نتونن کاری کنن:)
ایسول حرصی خورد و گف: تو نمی تونی این دختره لعنتی و ول کنی نه؟
کیونگ سو اخمی کرد و گف: اوهو درس حرف بزنا عشق اولمه مثن مگ نشنیدی میگن فرشته ها اگ به عشق اولشون نرسن شیطان میشن...
*-*-*-*-*-*-*-*
کامنت بذارین نظرتونو*-*
ببخشین دیشب نتونستم بذارم:(
پارت بعدی و یکی دوساعت دیگ میذارم...
۱۵.۷k
۰۲ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.