Name of the novel your drunken eyes
Name of the novel: your drunken eyes
#part_۱
سلام من کیم ا.ت هستم 15 سالمه من
من پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. جد جدم همشون مافیا بودن، و الان هم تنها کسایی که از جد ما باقی موندن، من با 4 برادرام هستیم.
جونگکوک، تهیونگ، شوگا، نامجون
برادرام خیلی با من سرد و جدی هستن
راستش من خیلی ازشون میترسم
همیشه میترسیدم که یه کار اشتباه انجام بدم تا منو بزنن و تنبیه کنن
واقعا دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم
من خیلی سعی کردم که باهاشون حرف بزنم
ولی همیشه خدا اونا سرشون شلوغه و کار دارم و اصلا هم به حرفای من گوش نمیدن (اخی)
ویو ا.ت
صبح با صدای بلدو اعصبانی و مردونه یک نفر بیدار شدم
برگشتم ببینم کیه
دیدم تهیونگ داره داد میزنه که..
تهیونگ: اه دختره ی احمق چقد مگه میخوابی؟ زود باش دیره برا مدرست (داد، اعصبانیت)
ا.ت: ب... ببخشید.. ته.یونگ(ترس)
جونگکوک: خفه شید دیگه،(داد)
همتون بی من برین ماموریت
میرم تو ماشین منتظرتم(روبه ا.ت)
نامجون: چرا تو نمیای (جدی)
جونگکوک: حال ندارم(سرد، جدی)
نامجون: باش تو نیا
شوگا: ولی...
جونگکوک: ولیو اگر نداریم(سرد)
جونگکوک: هوی تو چرا هی وایسادی به ما نگاه میکنییی (داد)
ا.ت: ب... ببخشید (رفت)
همه رفتن جز کوک
رفتم سریع لباس فرمم رو پوشیدم که یه لحظه به فکرم افتاد که چرا یکم دامنم رو بالا نبرم اخه همه دوستام دامنشون رو یا کوتاه میکنن یا میبرن بالا
پس منم یکم بردمش بالا (عکس)
و موهام رو خرگوشی بستم
یه عطر شیرین زدم
پوتین های مشکیمم پام کردم
و رفتم پایین
ویو جونگکوک
منتظر ا.ت بود که یهو از در اومد بیرون
با دیدن اون دامنش که نصفی از باسنش معلوم بود رو پوشیده بودددددد (از نظر پسراست دیگه)
خون جلو چشامو گرفته بود
داشت از پله ها میومد پایین و به سمت من حرکت میکرد
که من با اعصبانیت از ماشین پیاده شدم
جونگکوک: هیی این چه لباسه پوشیدییی؟
ا.ت: چ.. چیشده(ترس)
جونگکوک: میپرسی چی شدهه هااا؟؟(داد)
جونگکوک: این دامنت چرا اینقد کوتاهه؟؟؟ هاا؟؟ برو عوضش کن(اعصبانیت)
ا.ت: برای اولین بار روبه روش وایسم و با جرعت به صورتش نزدیک شدم
ا.ت: نمیخوام
جونگکوک: چی گفتی الان؟
ا.ت: گفتم...
با سوزشی که روی صورتم ایجاد شد حرفم نصفه موند.......
#part_۱
سلام من کیم ا.ت هستم 15 سالمه من
من پدر و مادرم رو تو تصادف از دست دادم. جد جدم همشون مافیا بودن، و الان هم تنها کسایی که از جد ما باقی موندن، من با 4 برادرام هستیم.
جونگکوک، تهیونگ، شوگا، نامجون
برادرام خیلی با من سرد و جدی هستن
راستش من خیلی ازشون میترسم
همیشه میترسیدم که یه کار اشتباه انجام بدم تا منو بزنن و تنبیه کنن
واقعا دیگه نمیتونم اینجوری ادامه بدم
من خیلی سعی کردم که باهاشون حرف بزنم
ولی همیشه خدا اونا سرشون شلوغه و کار دارم و اصلا هم به حرفای من گوش نمیدن (اخی)
ویو ا.ت
صبح با صدای بلدو اعصبانی و مردونه یک نفر بیدار شدم
برگشتم ببینم کیه
دیدم تهیونگ داره داد میزنه که..
تهیونگ: اه دختره ی احمق چقد مگه میخوابی؟ زود باش دیره برا مدرست (داد، اعصبانیت)
ا.ت: ب... ببخشید.. ته.یونگ(ترس)
جونگکوک: خفه شید دیگه،(داد)
همتون بی من برین ماموریت
میرم تو ماشین منتظرتم(روبه ا.ت)
نامجون: چرا تو نمیای (جدی)
جونگکوک: حال ندارم(سرد، جدی)
نامجون: باش تو نیا
شوگا: ولی...
جونگکوک: ولیو اگر نداریم(سرد)
جونگکوک: هوی تو چرا هی وایسادی به ما نگاه میکنییی (داد)
ا.ت: ب... ببخشید (رفت)
همه رفتن جز کوک
رفتم سریع لباس فرمم رو پوشیدم که یه لحظه به فکرم افتاد که چرا یکم دامنم رو بالا نبرم اخه همه دوستام دامنشون رو یا کوتاه میکنن یا میبرن بالا
پس منم یکم بردمش بالا (عکس)
و موهام رو خرگوشی بستم
یه عطر شیرین زدم
پوتین های مشکیمم پام کردم
و رفتم پایین
ویو جونگکوک
منتظر ا.ت بود که یهو از در اومد بیرون
با دیدن اون دامنش که نصفی از باسنش معلوم بود رو پوشیده بودددددد (از نظر پسراست دیگه)
خون جلو چشامو گرفته بود
داشت از پله ها میومد پایین و به سمت من حرکت میکرد
که من با اعصبانیت از ماشین پیاده شدم
جونگکوک: هیی این چه لباسه پوشیدییی؟
ا.ت: چ.. چیشده(ترس)
جونگکوک: میپرسی چی شدهه هااا؟؟(داد)
جونگکوک: این دامنت چرا اینقد کوتاهه؟؟؟ هاا؟؟ برو عوضش کن(اعصبانیت)
ا.ت: برای اولین بار روبه روش وایسم و با جرعت به صورتش نزدیک شدم
ا.ت: نمیخوام
جونگکوک: چی گفتی الان؟
ا.ت: گفتم...
با سوزشی که روی صورتم ایجاد شد حرفم نصفه موند.......
- ۱۱.۲k
- ۲۳ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط